هیچ بن‌بستی برای موتورسوار وجود ندارد؟

کدخبر: 2376750

راهنمای استفاده از موتور در اتوپیای آنارشیستی خیابان‌های تهران، برای کسانی که مجبورند!

نسیم‌آنلاین؛ محمد غفاری: شما تابه‌حال مجبور شدید؟ تا حالا مجبور شدید کارهایی بکنید که دوست ندارید؟ حتماً جواب شما مثبت است. متن پیش‌ رو در مورد گروهی است که مجبورند. مجبور بودن این گروه درعین‌حال آزادی زیادی دارد. وقتی که شما هم در جایگاه همین انسان‌ها قرار بگیرید آزادی زیادی را حس می‌کنید. موتورسواری در تهران به شما اجازه می‌دهد وارد یک اتوپیای آنارشیستی شوید. شما راحتید که خلاف بروید و توانایی این را دارید که چراغ‌قرمز را رد کنید. شما می‌توانید از هر بن‌بستی اتوبان بسازید. شما مشکل جای پارک ندارید. هزینه بنزین و باقی موارد مصرفی موتور هم بسیار کمتر از ماشین است. تهران برای موتورسواران در شلوغ‌ترین حالت هم باز چندان شلوغ نیست. در مجموع زندگی خیابانی شما با فرصت‌های بیشتری ادامه پیدا خواهد کرد. موتور به شما اجازه می‌دهد در شهر سبک‌بال حرکت کنید. موتور به شما بالی برای پرواز بین انبوه ماشین‌هایی می‌دهد که مثل مردگانی ناتوان پشت ترافیک مانده‌اند؛ ولی این پری که برای پرواز به شما اعطا شده است ممکن است دردسرساز هم بشود. در اوج پرواز اگر از رخش خود به زمین بیفتید شما احتمالاً  صدمه‌ای جدی می‌بینید یا حتی ممکن است دور از جان فوت کنید. موتور خطراتی را از چهارسوی عالم به سمت شما حواله می‌کند. شما پشت موتور از گرما و سرما محافظت نمی‌شوید و هر لحظه ممکن است سقوط کنید.

قبل از هر چیز باید اشاره کرد که موتورسوارنی که با موتور کار می‌کنند با موتورسوارانی که فقط با این وسیله جابجا می‌شوند متفاوت هستند. دسته اول موتور را بخاطر تراکم ترافیک تهران و وضعیت اقتصادی نامساعد خود انتخاب کردند. دسته دوم اما گروه پر درآمدی است که بخاطر ترافیک و ساختار خیابان‌های تهران به موتورسواری تن داده است. وجه مشترک همه این افراد همانطور که گفتیم مجبور بودن به استفاده از موتور بخاطر شرایط خیابان‌های تهران است. برای بررسی دقیق‌تر این موضوع به خیابان رفتیم و رودررو با موتورسواران صحبت کردیم.

مقصد اول تقاطع طالقانی - ولیعصر بود. جایی که پاساژ نور واقع شده و بخاطر این پاساژ و پاساژهای اطراف، موتورهای زیادی روبروی آن پارک می‌شوند. با اولین نفری که می‌شد شروع به صحبت کردم:

-آقا این موتور شماست؟

+نه.

-کلاً موتور ندارید؟

+نه والا، چطور؟

-هیچی من خبرنگارم می‌خواستم چند تا سؤال بپرسم.

کارتم را که نشان دادم یادش آمد که موتور دارد و قانع شد که صحبت کند.  تیشرت مشکی با یک سری اشکال سبز و زرد و یک شلوار جین آبی کم‌رنگ داشت. موتورسوار بود. یک سال می‌شد سوار موتور می‌شد. خیلی راضی نبود. می‌گفت از سر ناچاری سوار موتور می‌شود. نمی‌خواست به‌خاطر سوارشدن یک وسیله نقلیه دوچرخ بمیرد. رفت‌وآمد زیادی به بازار تهران داشت و به‌خاطر شلوغی تهران موتور خریده بود. می‌گفت اگر شهر دیگری زندگی می‌کرد هرگز موتورسوار نمی‌شد.

علیرضا که جوان و 21 ساله بود در کنار دکه با یک موتور اتوماتیک گران قیمت خاکستری ایستاده بود. زیاد سوار موتور نمی‌شد. 2 سالی می‌شد که موتورسوار بود. شلوغی اصلی‌ترین دلیلی بود که برای انتخاب موتور بیان می‌کرد:« موتور سوار میشم چون سریع به همه کارام می‌رسم، تو ترافیک نمی‌مونم، به مشکل جا پارک بر نمی‌خورم». تهران مجبورش کرده بود به موتورسوار شدن و می‌گفت اگر در شهر دیگری زندگی کند که شلوغ نباشد از موتور استفاده نمی‌کند و این خطر را نمی‌پذیرد.  

دقیقا بغل خیابن سمت خیابان طالقانی همیشه چند موتورسوار حاضرند تا شما یا وسیله شما را با موتور جابجا کنند. یکی از این افراد رضا نام داشت. رضا 22 سال بود که با موتور کار می‌کرد. دو نفر دیگر هم بودند، مسعود و سعید. مسعود هم 15 سالی بود کارش موتور بود. سعید 13 سال پیش بعد از اینکه مغازه طلافروشی‌اش مورد سرقت قرار گرفته بود مجبور به کار روی موتور شده بود. . رضا سابقاً شغل تراشکاری داشته و درآمد ناکافی رضا را مجبور کرده بود به موتوری‌شدن. مسعود قبلاً آرایشگر بود و کار دومش که موتورسواری بود باعث شده بود تصادف کند. بعد از تصادف هم به دلیل پای مجروحی که نشان‌مان هم داد نمی‌توانست سرپا بایستد تا آرایشگری کند. موتورهای این سه مرد شبیه لاشه موتورهای اسقاطی بودند. همه تصادفات زیادی کرده بودند. هیچ‌کدام از این مردان سالخورده و خسته راضی نبودند. از هیچ‌چیز راضی نبودند. رضا می‌گفت امیدوار است در چهارراه بعدی تصادف کند و بمیرد. درآمدی نداشت و امیدی هم به آینده در چشمانش دیده نمی‌شد. سعید هم مثل باقی آدم‌ها مجبور شده بود وارد این کار شود و راه دیگری نداشت. می‌گفتند از هر کسی که این کار را می‌کند که بپرسیم خواهد گفت مجبوریم. مجبور بودن محور اصلی صحبت اکثر افرادی بود که با آن‌ها صحبت کردیم. این سه مرد اهل تهران نبودند و مجبور شده بودند بیایند تهران. هزینه عمل پای نوه یک‌ساله رضا باعث شده بود برای اولین بار در عمرش قرض بگیرد. تصادف‌های سختی که با موتور کرده بود او را از کار انداخته بود. می‌گفت:« من باید سالی 5تا شاگرد آموزش بدهم». دستش به خیر بود و دوست داشت مفید باشد. می‌گفت موهای خود را در همین یک سال گذشته سفید کرده است. خیلی سختش بود. خانواده‌اش هم وضع بدتری داشتند. هیچ رضایتی از وضعیت زندگی و درآمد موتورسواری در سخنان این مردان مو سفیده کرده دیده نمی‌شد.

خلاصه  از رضا و رفقا جدا شدم و به سمت انقلاب رفتم. دور میدان انقلاب با یک موتور که نو به نظر می‌رسید نشسته بود. موتور سفید و تمیز بود. مردی میان‌سال بود. چند ماه بیشتر نبود که با موتور کار می‌کرد. از اول هم تهران نبود. از قزوین آمده بود. راننده نیسانی بود که ماشین را به امید ماشین جدیدی فروخته بود-؛ ولی قیمت‌ها ناگهان خیزش کرد بودند و باقی داستان را شما بگویید. مجبور شده بود سوار موتور شود و با آن کار کند. مجبور بود و می‌ترسید. درآمد خوبی هم نداشت. مجبور بود برود و خیلی حال حرف‌زدن هم نداشت. صورتش از شدت آفتاب سرخ شده بود.

همان حوالی مرد جوانی دیدم که پیرهنی سفید به تن داشت و یک کیف هم از شانه‌اش آویزان بود. موتور سبزرنگی داشت که با دیگر لوازم جانبی روی موتور نو به نظر می‌رسید. یک سالی بود راننده موتور شده بود. برای اسنپ کار می‌کرد. می‌گفت اگر بخت یارش باشد و از  7 صبح تا 5 عصر کار کند شاید 700 هزار تومان در بیاورد. بیمه‌ای نداشت و اگر تصادفی می‌کرد حتماً هزینه‌های سنگینی بر دوشش می‌آمد. هم‌زمان در یک شرکت کارهای بانکی را انجام می‌داد و باید بگویم بله، مجبور بود. درآمد کار اول ناکافی بود و کار دوم خودش را یکی کار کردن با موتور انتخاب کرده بود.

تهران آدم را موتورسوار می‌کند. آن هم نه به‌خاطر فانتزی دوردور کردن و تک‌چرخ زدن. ما با شهری مواجهیم که راهی برای قانونی عمل‌کردن پیش پای ما نگذاشته و همه در چرخه‌ای عجیب غریب مجبورند. شما برای جابجایی در شهر تهران و بیشتر کلان‌شهرها یا باید با وسیله خودتان تردد کنید یا سوار وسایل نقلیه عمومی شوید. فرض پیاده رفتن و استفاده از دوچرخه بخاطر فواصل طولانی و  زمان‌بر بودن در نظر گرفته نمی‌شوند. استفاده از ماشین در تهران خودکشی است. ترافیک شدیدی شما در آغوش خود می‌گیرد  و اعصاب شما را فرسوده می‌کند. علاوه بر این شما مترو و دیگر وسایل نقلیه عمومی هم بشدت شلوغ هستند و با برخی تاخیرها و مسائل شما را دلزده خواهند کرد. پس جدای از اینکه مطرح کردیم برخی به دلیل معضلات اقتصادی ناچارند با موتور کار کنند گروه دیگری که از موتور برای جابجایی استفاده می‌کنند کار معقولی انجام می‌دهند. کشتی نوح عصر ما در شهرهای شلوغ و خسته‌کننده همین وسایل دوچرخ بنزینی هستند. و سوران این کشتی هم مردانی مجبورند. مردانی که اکثرا توانایی مالی خوبی ندارند و وقت زیادی برای گذراندن در ترافیک هم ندارند. این مردان مجبورند موتورسوار شوند و خلاف بروند و در نهایت با کوچک‌ترین اشتباهی بمیرند و این ارمغان اتوپیای آنارشیستی فقیران است.

ارسال نظر: