نوای مرثیه‌های فاطمی در تالار وحدت

کدخبر: 2345289

سوگواره شعر فاطمی با نام «محبوبه خدا» شب گذشته با حضور شاعران و مداحان کشورمان در تالار وحدت تهران برگزار شد.

سوگواره شعر فاطمی با نام «محبوبه خدا» شب گذشته در تالار وحدت تهران برگزار شد. بر اساس این گزارش، یازدهمین سوگواره شعر فاطمی در دو شهر تهران و قم برگزار شد، در این برنامه سیدعلی موسوی گرمارودی، سعید بیابانکی، محمود حبیبی کسبی، جواد محمد زمانی، سیدمحمد جواد شرافت، عباس شاهزیدی، محمدجواد الهی پور، محمدمهدی خان‌محمدی و سید حمیدرضا برقعی به شعرخوانی پرداختند.

ابتدا مجری برنامه با دعوت از حجت‌الاسلام محمدزمانی از او خواست شعر بخواند:

تو دعا کن...

هستی ما چو پلک وا می‌کرد به حضور تو التجا می‌کرد

ما ندیدیم خلقت خود را لب تو شرح ماجرا می‌کرد

کیمیا بود نقرهٔ اشکت که مس قلب را طلا می‌کرد

ای تبار زلال! مهریه‌ات، آب‌ها را گران‌بها می‌کرد

بانوی زندگانی ساده با تو دنیا چگونه تا می‌کرد

دست تو آب می‌کشید از چاه دست تو گندم آسیا می‌کرد

و لبان تو سایه در سایه باز همسایه را دعا می‌کرد

و چنین «إنّما یُریدُ الله» جلوه تنها در این کسا می‌کرد

ما در این باغِ گل، وطن کردیم عمر خود نذر پنج تن کردیم

عطر گل‌های آرزو داری یک بغل یاس پیش رو داری

ای پیاله پیاله خم غدیر ای که کوثر سبو سبو داری

گل داودی بهشت خدا که مناجات در گلو داری

ما نداریم آبرو، بانو! تو دعا کن که آبرو داری

تو دعا کن که از دعای تو نور می‌کشد شعله تا به وادی طور

ای پر از شوق تو صدای علی از تو سرشار لحظه‌های علی

باحضور تو نقش بر آب است نقشه‌ها بهر انزوای علی

ای که مثلت نمی‌شود هرگز هیچ‌کس هیچ‌کس برای علی

جان خود را گرفته‌ای بر دست همهٔ عمر پا به پای علی

گفتی این جان مگر چه می‌ارزد جان زهرا شود فدای علی

این ز پیوندها فراتر بود امتزاج غدیر و کوثر بود

در ادامه عباس شاهزیدی شعری اینگونه خواند:

یارب نرسد آفتی از باد خزانش آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش

هربار که می‌خواستم از او بنویسم دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش در پردۀ ابهام، زبان شعرا سوخت از بس‌که ندیدند کران تا به کرانش ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند اندازۀ یک بیت به شعر دگرانش می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم مانند شب قدر به ماه رمضانش آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامه‌رسانش وقتی که به در می‌زند از شوق بلند است از سینۀ جبریل صدای ضربانش سرچشمه‌اش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست خونی که دویده‌ست میان شریانش... کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت جایی که خدا سوره فرستاده به شانش یعنی که پس از «اَنَّ علیّاً وَلیُ الله» یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش این سورۀ مکّی مدنی، نبض رسول است نَفسی‌ست که مانند نَفَس بسته به جانش زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت بیهوده در این خاک نگیرید نشانش... والعصر... که فرزند همین فاطمه، مهدی‌ست ما منتظرانیم، خدایا برسانش سیدعلی موسوی گرمارودی نیز برای شعرخوانی دعوت شد و پیش از شعرخوانی گفت: از اولین سال‌های شاعری‌ام یک سروده نیمایی داشتم، در واقع همان سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در دورانی نوجوانی آن را سروده بودم. او شعر «پناه» را خواند.

یک روز تا شامگاه دیر

ماندم کنار پنجره بسته اتاق

وز پشت شیشه‌ها

آن دورهای دور

و...

وی مثنوی کوتاهی را که برای حضرت زهرا (س) سروده بود تقدیم حاضران کرد:

چو موج از سفر ماهتاب می‌آید از آب و آینه و آفتاب می‌آید

نمی‌توان چو به خورشید روبرو نگریست به روز واقعه هم با نقاب می‌آید

دریچه‌ای بگشا سوی آن طلیعۀ نور سپیدۀ سحری با شتاب می‌آید

دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ شگفت نیست که بوی گلاب می‌آید

صدای فاطمه در کائنات پیچیده‌ست صدا بزن که ببینی جواب می‌آید

گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم چه بر سرش ز هوای خراب می‌آید

خطابۀ تو که خون گلوی مرغ حق است چو آیه‌های خدا با کتاب می‌آید

فدک بهانۀ حق‌جویی و ارادۀ توست خروش بر ستم چیره راه سادۀ توست

پدر به دست تو گر می‌نهاد بوسه به‌جاست که دست پاک تو و همسر تو دست خداست...

چقدر سادگی زندگیت شیرین است بساط خانۀ تو لیف سادۀ خرماست

تمام مَهر تو آب است و چند درهم سیم همان که در نظرت هیچ نیست، این دنیاست

محل زندگی‌ات یک اتاق روشن و سبز به طول مِهر، به ابعاد پاکی و تقواست

تو آن‌چنان و... بیا حشر و نشر ما بنگر اگر که شیعه بمیرد ز شرم روت رواست

خدا کند ز تو نوری رسد به باور ما زِ مهر، سایه‌ات افتاده باد بر سر ما

سعید بیابانکی هم شاعری بود که مرثیه‌ای را خواند:

نام تو ریخته است شکر در ترانه‌ام بوی تو شور در غزل عاشقانه‌ام

از جمله داغ‌های جهان، داغت ای عزیز! آورده ابرهای جهان را به خانه‌ام باور نمی‌کنم که تو باشی، عزیز من! کوهی که آرمیده چنین روی شانه‌ام باور نداشتم که غم نازنین تو آشوب افکند به من و آشیانه‌ام دریای دور دست که از یاد برده‌ای نام مرا که دورترین رودخانه ام دستی برآر و مثل اناری مرا بچین ترسم که انتظار کند دانه دانه‌ام

محمدجواد الهی‌پور شاعر جوانی بود که سروده‌اش با عنوان «بغض» در تالار وحدت شوری به پا کرد.

نور قلب مؤمن از زهراست، گرما از علی هستی ام را از خدا دارم، خدا را از علی

از نفس افتاده فکرم در خیال وصل او در مسیر بندگی جا مانده دنیا از علی

در شب خوف و خطر یک شهر دیدند از کسی برنمی آید محمّد بودن إلّا از علی

از محمّد کینه‌ها دارند و پنهان می‌کنند انتقامی سخت می‌گیرند، امّا از علی

بغض خود را می‌خورد، زخمش که سر وا می‌کند درد از زخم زبان است و مدارا از علی

بغض مثل درد دل‌های علی با فاطمه عشق مثل رو گرفتن‌های زهرا از علی

ناخدای کشتی صبر است «فی البحر البلا» نه! مصیبت‌ها نمی گیرد خدا را از علی

از علی گفتیم و شأنش را نفهمیدیم... حیف دم زدیم از غربتش، امّا نفهمیدیم... حیف

بدر دیده با علی در فتنه می‌ماند فقط قصّه را از چشم او عمّار می‌خواند فقط

آنکه بین کوچه از اندازه اش بیرون نزد دست بر شمشیر برد، امّا قدم در خون نزد

آنکه وقت فتنه از تیغش بصیرت می‌چکید چشم در چشم ولی، غیر از رضای او ندید

چشم در چشم علی، آماده ی فرمان او تا که قربانی بگیرد، یا شود قربان او

هر که پیش از امر مولا تیغ بیرون می‌کشد عاقبت در جنگ با او پنجه در خون می‌کشد

جوشش کوثر مگر از باغ پیغمبر نگفت؟ خطبه‌های فاطمه از غربت حیدر نگفت؟

آی مردم! فهم راه خیر و شر سهل است، سهل باز هم آتش بیار معرکه جهل است، جهل

می شنیدید از پیمبر حرمت احباب را یادتان داده ست روزی رسم دق البّاب را

سوخت جسم و جان پیغمبر، کمی آرامتر دخترش _زهرا_ ست پشت در، کمی آرامتر

کوچه دریا می‌شود، دنیا تلاطم می‌کند هستی اش را در شلوغی ناگهان گم می‌کند

مرد جریان ساز این غمنامه دارد می‌رود ریسمان بر دست، بی‌عمّامه دارد می‌رود

مسجد از شرم تو تا محشر خجالت می‌کشد می نشینی بر زمین، منبر خجالت می‌کشد

پهلوان بدر و خندق بغض خود را می‌خورد ذوالفقار از فاتح خیبر خجالت می‌کشد

بعد از آن هر بار در این خانه ی ماتم زده حرف محسن می‌شود، حیدر خجالت می‌کشد

چهره می‌پوشاند از شرم نگاه کودکش از کبود صورتش مادر خجالت می‌کشد

راز غسل نیمه شب را فاطمه فهمیده بود شب اگر باشد، علی کمتر خجالت می‌کشد

لحظه ی تدفین ماه مرتضی سر می‌رسید کاش از روی علی دنیا خجالت می‌کشید

محمود حبیبی کسبی شاعر دیگری بود که در برنامه محبوبه خدا این سروده را خواند:

دلیل خلقت جهان همه جهان فدای تو همه زمینیان و آسمانیان فدای تو

نساء و کوثر و تکاثر و دخان فدای تو فداییت محمد و علی است جان فدای تو

سیدمحمدجواد شرافت از شاعران استان قم نیز شعر خود را به بانوی دو عالم تقدیم کرد:

ای شکوهت فراتر از باور ای مقامت فرا تر از ادراک وصف تو درک لیله القدر است فهم ما از تبار «ما ادراک» ** کوثری،‌‌ بی‌کرانه دریایی ما و ظرف حقیر این کلمات باید از تو نوشت با آیات باید از تو سرود با صلوات ** آیه در آیه وصف تو جار یست فتلقّی، مباهله، کوثر در دل انما یرید الله در «فصل لربک وانحر» ** از بهشت آمدی به هیئت نور عطر سیبت وزید در هستی تو گلِ ... نه، تو نوبهارِ... نه تو بهشت دل پدر هستی ** پدر و مادرم فدای شما مادری کرده‌ای برای پدر چشم بد دور، چشم شیطان کور دست تو بود و بوسه‌های پدر ** از بهشت آمدی و روشن شد سرنوشت دل علی با تو بی تو کم بود در تمام جهان نیمه دیگرش ولی با تو... ** وصف ذات تو و صفات علی وصف آیینه است و آیینه غربت و خنده ی تو و دل او قصه ی گرد و دست و آیینه ** خانه می‌شد بهشتی از احساس با گل افشانیِ بهاریِ تو عاطفه با تمام دل می‌زد بوسه بر دست خانه داری تو ** خانه از زرق و برق خالی بود از صفا عاشقی محبت پر داشتی ای کلیددار بهشت پینه بر دست، وصله بر چادر ** از بهشت آمدی و آوردی یازده سوره بهشتی را مصحفِ سرنوشت خود دیدیم سوره‌هایی که می‌نوشتی را ** نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات نسل تو خضرِ آسمانیِ راه جلوه‌ای از دم تو را دیدیم در مسیحی به نام روح الله ** روز مادر شده دلم با شوق پر زده در هوای تو مادر منم و وسعت بهشت خدا منم و خاک پای تو مادر ** آرزو دارم این که بنشینم لحظه‌ای در جوار تو اما... آرزو دارم این که بگذارم شاخه گل بر مزار تو اما... ** آه در حسرت زیارت تو دل ما آشنای دلتنگی است حرم دختر کریمه تو شاهد لحظه‌های دلتنگی است ** روز مادر شده به محضر تو آمدم پا به پای این کلمات هدیه ی من برای تو اشک است هدیه ی من برای تو صلوات

سید حمیدرضا برقعی آخرین شاعری بود که شعر خواند. برقعی با همان شور همیشگی سوگواره‌ای را تقدیم حضرت زهرا(س) کرد که حاضران بارها با ابیات آن گریستند.

شنیده می‌شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که... نوشت نام تورا، نام آشنایی که ـ

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده‌ نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت

چرا که روی زمین واژه‌ وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه‌ها کشیده تو را گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تو را

که گرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

کتاب زندگی‌ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود

درون خانه تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی

از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و این‌بار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم

اجرای این برنامه با نجم‌الدین شریعتی بود و در پایان مراسم عبدالرضا هلالی و محمدحسن پویا‌نفر به مداحی و مرثیه‌خوانی پرداختند.

در ادامه مرثیه‌خوانی محمدحسین پویانفر را ببینید.

«خبرگزاری فارس»

حجم ویدیو: 8.23M | مدت زمان ویدیو: 00:01:13 دانلود ویدیو
ارسال نظر: