شکنجه‌گر دروغگو

دختر صدام دست‌خطی منتشر کرده است که پدرش دستور داده شهید تندگویان شکنجه نشود!

کدخبر: 2332931

در حالیکه دختر صدام با انتشار دست خط رییس‌جمهوری معدوم عراق سعی کرده وی را تطهیر کند بازخوانی خاطرات محسن یحیوی از همراهان شهید تندگویان در کتاب «ده سال تنهایی» نشان می‌دهد که تنها اعتراض به سرنوشت وی در اسارت منجر به شکنجه طولانی مدت وی شده است.

تقریبا سه دهه بعد از پایان جنگ عراق علیه ایران، پرونده جدیدی درباره این حادثه مهم روی داده است. رغد صدام، دختر صدام حسین، رییس‌جمهوری معدوم عراق، چند روز قبل دست‌نوشته پدرش را درباره، وزیر نفت ایران منتشر کرد که در اسارت عراق به‌شهادت رسید. صدام در این دست‌نوشته به زیردستانش دستور داده است با وزیر نفت ایرانی خوش‌رفتاری کنند و او را شکنجه نکنند. اصل متن دستور وی به 24دسامبر۱۹۸۲ (3دی۱۳۶۱) مربوط است که در آن چنین آمده: «با وزیر نفت ایرانیِ اسیرشده، رفتار خوبی شود و تمامی نیازهایش ازجمله تماس با خانواده‌اش فراهم شود و هرگز نباید به‌طور مستمر از او بازجویی کرد. باید همه این‌ها متوقف شوند و هر ماه یک گزارش در‌این‌باره برای من ارسال شود». هرچند این دست‌خط سندی تاریخی محسوب می‌شود، به‌نظر می‌رسد انتشار آن در این مقطع هیچ نقطه روشنی درباره جنگ عراق علیه ایران نباشد؛ چه اینکه علاوه‌بر اسناد و خاطرات آزادگان مبنی‌بر انجام شکنجه‌های فراوان سربازان بعثی، همین که درنهایت محمدجواد تندگویان زنده به ایران نرسید، نشان می‌دهد این اسناد و ادعاها نهایتا چیزی جز عوام‌فریبی و البته تطهیر چهره دیکتاتور سابق عراق نیست. در این گزارش، این ادعا از کتاب «ده سال تنهایی» خاطرات سیدمحسن یحیوی را بررسی می‌کنیم. یحیوی در زمان اسارت همراه تندگویان و معاون وزیر نفت بوده است و در خاطراتش به مسأله اسارت خود و این شهید بزرگوار پرداخته است.

مهندس یحیوی در ابتدا نحوه اسارت شهیدتندگویان و تیم همراه این‌طور تعریف می‌کند: «قسمتی از جاده ماهشهر-آبادان در تصرف دشمن بود و قسمتی از آن زیر آتش؛ بنابراین بعد از سه‌راهی، از جاده‌ای بی‌راهه به‌سوی آبادان حرکت کردیم. از آن جاده خود را به جاده خاکی رساندیم که خسروآباد را به آبادان وصل می‌کرد. تقریبا به چندکیلومتری پل بهمن‌شیر رسیده بودیم که تعدادی تانک و نیروهای مسلح را درمقابل خود دیدیم. تصور ما بر این بود که این‌ها نیروهای خودی هستند. به ما دستور توقف دادند. اتومبیل ما که یک بلیزر بود، متوقف شد. یکی از محافظان بیرون پرید تا ما را معرفی کند و شاید به ما اجازه عبور بدهند. با پیاده‌شدن محافظ که مسلسلی در دست داشت، اتومبیل ما به گلوله بسته شد. ما تصور کردیم این نیروها به‌محض اینکه اسلحه را در دست محافظ دیده‌اند و با آن کیفیت که محافظ از ماشین پرید، ترسیده‌اند و برای احتیاط، اتومبیل را به گلوله بسته‌اند. پیاده شدیم تا برای آن‌ها توضیح دهیم؛ پیاده‌شدن همانا و گرفتارشدن در دست دشمن همان».

اعتراض و شکنجه بعد از اسارت برای جلوگیری از شهادت تیم همراه، شهیدتندگویان خود را به‌عنوان وزیر نفت ایران معرفی می‌کند و اعضای تیمش هم اعم از معاونان و سایر همراهان هم خود را معرفی می‌کنند. با‌این‌حال، محمدجواد تندگویان از آن جمع جدا و سایر اعضا هم برای بازجویی‌های جداگانه برده می‌شوند. مهندس یحیوی روایت می‌کند بعد از اسارت و انتقال به بغداد بازجویی‌ها از وی شروع شد. ابتدا درخواست می‌کنند وی از دولت ایران ابراز برائت کند و بعد از امتناع، وی به زندان منتقل می‌شود. ماجرای اصلی از آنجا آغاز می‌شود که او و دیگر معاون وزیر نفت درباره بی‌اطلاعی از سرنوشت محمدجواد تندگویان، اصرار می‌کنند؛ اصراری که درنهایت به شکنجه‌های سخت منتهی می‌شود. یحیوی بعد از اینکه ازطریق نگهبانان عراقی متوجه می‌شود تندگویان شکنجه شده، به این امر اعتراض می‌کند: «گفتم: «شما وزیر نفت را شکنجه کردید؟» گفت: «این صحیح نیست، ما اینجا کسی را شکنجه نمی‌کنیم». گفتم: «من از افراد خودتان شنیدم که شما ایشان را شکنجه کرده‌اید». گفت: «نه، اشتباه می‌کنید». گفتم: «اگر این‌طور است، اجازه بدهید من او را ببینم!» گفتند: «ما نمی‌توانیم اجازه ملاقات با او را بدهیم». من اصرار کردم و گفتم: «من حتما باید او را ببینم». گفت: «این مسأله باید از سوی مقامات بالا اجازه داده شود و ما باید تماس بگیریم».

اعتصاب و شکنجه نهایتا ملاقات با تندگویان میسر نمی‌شود؛ اما به شکنجه سخت یحیوی می‌انجامد: «شروع کردند. هر سه می‌زدند. برای تجسم کیفیت زدن آن‌ها، باید مراسم قالی‌تکانی را به‌یاد آورد که چند نفر شروع می‌کنند با چوب‌دستی‌هاشان به قالی کوبیدن. یکی دستش را بالا می‌آورد، یکی فرود می‌آورد؛ درنتیجه، مرتب ضربات چوب روی قالی هست. هرکجا که می‌توانستند، می‌زدند و وقتی به زمین می‌افتادم، مرا بلند می‌کردند، روی پا نگه می‌داشتند و ضربه را بازهم روی استخوان پا فرود می‌آوردند. می‌زدند تا موقعی که خسته می‌شدند، بعد نفسی تازه می‌کردند و موقعی که احساس می‌کرند، می‌توانند دوباره شروع کنند، به‌طور ناگهانی ضربه را وارد می‌کردند. با دستکش‌هایی که به‌دست داشتند به صورتم سیلی می‌زدند. شاید از دستکش‌های خاصی استفاده می‌کردند که جای انگشتشان باقی نماند». وقتی یحیوی به روی مدیر زندان می‌آورد که مدعی شده بود شکنجه ندارند، این جواب را می‌شنود که «آرامش زندان را به‌هم زدی». ماجراهای شکنجه یحیوی به اینجا ختم نشد. بعد از یک دوره اعتصاب غذا، شکنجه روحی وی شروع می‌شود. صداهایی به زبان فارسی برای تخریب روحیه‌اش شروع می‌شود و درادامه به توهین به امام ختم می‌شود. با اعتراض مجدد شکنجه فیزیکی دوباره از سر گرفته شد: «می‌دانستم که باز برنامه کتک می‌خواهد اجرا شود. چشمانم را بستند، دستم را نیز از پشت بستند و پایین بردند. مجددا همان مسیر طی شد. مرا به جایی که دفعه قبل کتک زده بودند بردند و باز ضربات را شروع کردند. این‌بار بعد از چند ضربه که زدند، متوقف شدند. گفتند: «حالا بازهم فریاد خمینی‌‌خمینی می‌کنی؟» من اعتراضم را نسبت به آنچه آن‌ها پخش می‌کردند، بیان کردم، گفتم: «شما حق ندارید چنین کاری را انجام بدهید». مجددا ضربات را شروع کردند، چند ضربه زدند و چه مدتی طول کشید، واقعا گفتنش راحت نیست، وقتی فکر کردند زدن ضربات بیشتر ممکن است خطرناک باشد، مرا به سلول برگرداندند. باز همان حالت‌هایی که بعد از کتک‌خوردن اول داشتم، مرا دربرگرفت». همان‌طورکه در این خاطرات خواندید، عراق و رژیم بعث حاکم بر آن حتی از شکنجه اسرای رده‌بالا در حد وزیر و معاون نیز ابایی نداشت و نتیجه عملی آن شهادت محمدجواد تندگویان در اسارت است. مشخص است افکار عمومی انتشار ناشیانه این‌ گونه اسناد را چگونه می‌پندارد و حتی محققان هم با وجود اسناد و شواهد مخالف برای پذیرفتن آن مردد هستند.

صبح نو

ارسال نظر: