نفس های آخر سبک زندگی ایرانی-واقعی

کدخبر: 2373868

سوئیت‌هوم‌ها هر روز و هر روز از جزئیات زندگی‌شان عکس می‌گذارند و به خیال خودشان به ما انرژی مثبت می‌فرستند اما آیا مخاطبان از این بلاگرنماهای رنگی‌رنگی انرژی مثبت دریافت می‌کنند؟

سوئیت‌هوم‌ها شهروندان جذاب و نمونه اینستاگرام هستند که به گفته خودشان از روی محبت کامل ما را در جزییات و ریز به ریز زندگی‌شان قرار می‌دهند. آنها از همه چیز عکس می‌گیرند. از داخل کابینت تا محتوای یخچال، از کمد لباس تا زیروبم خریدهایشان و ما را در جریان تمام خوراکی‌هایی که می‌خورند قرار می‌دهند! آنها کدبانوهای همیشه مرتب و اتوکشیده‌ای هستند که حتی در خانه‌هایشان با لباس‌های مهمانی حاضر می‌شوند. قابلمه‌هایشان لک ندارد، هیچکدام از وسیله‌هایشان کهنه نمی‌شود و هرچیزی در زندگی آنها همیشه در بهترین حالت خودش قرار دارد. زنانی که ناخودآگاه الگوی پنهان زندگی ما می‌شوند. الگوهایی که ابتدا برای ایده گرفتن از نظم و دکوراسیون خانه آنها را دنبال می‌کنیم اما به همه جای زندگیمان رسوخ می‌کنند و آرام آرام طعم زندگی واقعی خودمان را در دهانمان گس و تلخ می‌کنند. به همین بهانه از افراد مختلف پرسیدیم که آیا سوئیت‌هوم‌ها در زندگی‌شان تاثیر داشته‌اند؟ و جواب‌های مختلفی شنیدیم که بهترین‌هایش را در این گزارش آورده‌ایم.

زندگی لاکچری

طاهره؛ بلاگرها نیاز کاذب تولید می‌کنند!

وقتی بلاگرها تعداد زیادی استوری تبلیغاتی اعم از لوازم آرایشی بهداشتی تا وسایل خانه و آشپزخانه می ‌گذارند آدم وسوسه می‌شود این‌ها را تهیه کند. ولی من به خودم یادآوری می‌کنم که این ها همواره دارند احساس نیاز کاذب ایجاد می‌کنند. اصلا به این همه وسیله نیازی نیست .بدون این‌ها هم می‌شود زندگی کرد و اصلا این‌ها برای تهیه این وسایل نه تنها پولی ندادند بلکه مجانی دریافت می کنند که در ازای آنها تبلیغ کنند ؛پس یعنی خود آن بلاگر هم از این وسایل استفاده نمی‌کند...واقعا چه کسی می‌رود در عرض سه ماه دو مدل جارو برقی بخرد بعد هم یک جوری وانمود کند که انگار اصلا بدون این جارو نمی شود زندگی کرد!!! اگر راست می گویی پس تا حالا چه کار می‌کردی؟ این همه سال با یک جارو برقی معمولی مگر کارهم نکردی؟! و خلاصه هزااااار تا جنس دیگر را می توانم اسم ببرم که آدم اولش که می بیند وسوسه می‌شود ولی بعدش به خودم می گویم نه بابا خود این شخص معلوم نیست کی وقت می‌کند سالی یه بار ازآن وسیله استفاده کند یا نه.

بقیه‌اش هم دیگر مربوط می‌شود به عکس و فیلم هایی که از روابط به ظاهر صمیمانه خانوادگی‌شان و ابراز ‌علاقه و توجه بیش از حد به همسر و فرزند؛ که آدم اولش فکر میکند وای چقدر این‌ها خوشبختند ولی بعداش خوب که فکر میکنم با خودم میگویم اگر واقعا آن‌قدری که نشان میدهد همسر و بچه هایش را دوست دارد پس چرا همیشه ساش تو گوشی است کی وقت میکند به آن ها توجه کند نیاز های عاطفیشان را برآورده و آن ها را ارضا کند؟

خودم را می‌گذارم جای آن  بچه و یا همسرش . آیا من واقعا ترجیح میدهم  با مادرم بنشینیم و حرف بزنیم و بگوییم و بخندیم یا اینکه مدام برای م جشن و تولد و این ها راا بگیرد، شام و ناهار لاکچری درست کند که  بتواند فیلم وعکسش را و پست یا استوری کند! واقعا من به عنوان فرزند کدام را ترجیح میدهم؟

عطیه؛ وقتی تصمیم گرفتیم خانه را بازسازی کنیم دیدم درگیر بلاگرها هستم

«ما داریم خانه می سازیم. این اواخر برای دکور و وسایل و چیزای دیگر  همه اش در این پیج ها بودم مخصوصا تو پیج یکیشان که اواخر هم خانه اش رو بازسازی کرده بود. از این طرف من هم عجله داشتم که خانه مان شبیه آن ها بشود ولی پولش نبود. برای یک لحظه به خودم گفتم آن ها خیلی از این وسایل را می‌گیرند برای تبلیغ، اگر هم پولی بدهند خیلی ناچیز است. سبک زندگی من و شرایط من یک چیز دیگر است. بیایم و بشوم عین سبک زندگی خودم و افرادی که مثل خودم هستند. شاید سالها طول بکشد که خانه ما عین برای آن ها بشود

دیگر این مورد را با خودم حل کردم و خیلی راحت شد. الان هم به سبک زندگی خودم فکر می‌کنم. می‌بینم با یک سبک از خانه و لوازم دیگر، اتفاقا خیلی زیبا هم می‌شود. یعنی سبک و ظاهری که فقط برای خودم باشد و هزینه‌اش هم کمتر باشد. به خودم هم گفتم خب خانه ما در روستاست و بسیاری از خانه‌ها در حال نوسازی هستند و دارند شبیه شهر می‌شوند. پس بهتر است من دنبال سبک روستایی اصیل باشم. مثل خانه‌های بومگردی!»

بلاگری

سحر؛ تلاش می‌کردم شبیه آن‌ها باشم ولی نمی‌شد

من خودم از زندگی‌بلاگرنماها بسیار آسیب دیدم. اوایل متوجه شیوه پول درآوردن آنها نبودم. خیال می‌کردم سلیقه خودشان است. هرچه وسایل نو می‌خریدم، باز از همه آنها حالم بهم می‌خورد. انگار هیچ وقت خانه‌ام قشنگ نمی‌شد و این چرخه باطل در زندگی حساب و کتاب‌دار ما فاجعه بار بود. چون ما هرگز پول نشمرده آن‌ها را نداشتیم. مخصوصا برای لباس‌های پسرم تمام تلاشم را می‌کردم که بهترین باشد. تمام درآمدم را خرج می‌کردم تا خوش استایل باشد. خیلی طول کشید که بفهمم اصلا مدل زندگی و پول در آوردن‌ها شبیه ما نیست. مثل ما زحمت نمی‌کشند. من فکر می‌کردم با تلاش این پول‌ها به دست می‌آید ولی اینطور نبود.

سوییت هوم

فاطمه؛وسواس مرتبی خانه گرفته بودم!

من ناخودآگاه زندگی خودم و داشته‌هایم را با زندگی سوئیت‌هوم‌ها مقایسه می‌کردم. یک جورهایی مسخ شده بودم. حتی بلاگرهای مذهبی هستند که روزانه حدیث می‌گذارند و محتوای صفحه‌شان هنری است اما در کنارش روزمره‌های‌های تجملاتی دارند و آن را ترویج می‌کنند. مثلا اگر شما چادری هستید خیلی طبیعی‌ست که چندین و چند چادر رنگی و انواع اقسام روسری‌ها و ساق‌های دست داشته باشید. یا اگر رنگی را دوست داشتید طبیعی‌ست که یکباره کل زندگی‌تان را به آن رنگ در بیاورید. یا چالش یک مدل چینی که گل سرخ داشته باشد و انگار خانمی که در خانه‌اش چنین ظرفی زیاد داشته باشد کدبانو تر است.

زندگی‌های همه چیز مرتب و خانه‌هایی که همه جایش هر روز و همیشه برق می‌زند حس کمالگراییم را زیاد کرده بود. دچار افراط شده بودم و از نظر جسمی کم می‌آوردم. آن وقت باز شب‌ها موقع خواب حس یک آدم کثیف و بی عرضه و تنبل را داشتم و هربار همسرم به خانه می‌آمد با یک آدم خسته و کلافه حجمی از کارهای نشده روبرو می‌شد. از بس به خودم می‌‌گفتم یا کار را به نحو احسن انجام بده یا اصلا انجام نده. خدا رو شکر الان از این وضعیت رها شدم و این صفحه‌ها را دنبال نمی‌کنم.

زهرا؛ با همسرم دعوا می‌کردم چرا تولد باشکوه برایم نمی‌گیرد!

من همیشه ادعای این را دارم که از خودشان و سبک‌زندگی‌شان بدم می‌آید و واقعا هم اینطور است و هیچوقت حسرت زندگی‌هایشان را نخوردم. منتهی حتی برای من با این همه ادعا هم پیش آمده که انتظار داشتم تولد و سالگرد ازدواجم مجلل و باشکوه باشد و از همسرم توقع داشتم. چون به طرز عجیبی این پست‌های اینستاگرامی جلوی چشمم می‌آمد. با اینکه کاملا می‌دانستم همسرم نه شرایطش را دارد و نه می‌تواند کار بیشتری انجام دهد با این خیلی غر زدم و دعوا کردم.

بلاگر

منصوره؛ پس چرا شوهر من همیشه یا خانه نیست یا خسته است؟

مدتی صفحه آقایی از این سوئیت‌شوهرها! را دنبال می‌کردم، میدیدم هر روز با همسرش صبحانه می‌خورد، ناهار میخورد، شام باهم میخورند، تعطیلات باهم هستند و خلاصه کلام همه جا باهم هستند. آن وقت شوهر من! صبح زود می‌رود سرکار و تا آخر شب درگیر است. آن هم کارمند آموزش و پرورشی که حقوقش هم به لعنت خدا نمی‌ارزد!

من آنقدر حسرت خوردم، آنقدر شاکی شدم، واقعیت دیدم با شوهرم دعوا می‌کنم که تو چرا اصلا نیستی؟ چرا با ما غذا نمی‌خوری؟ چرا آخر هفته از خستگی غش می‌کنی؟ آخر تصمیم گرفتم از حسادت آنفالو کنم! و شاید باورتان نشود حالم خیلی بهتر شد! چون واقعا تحت فشار بودم.

 

منبع: فارس
ارسال نظر: