اخبار آرشیوی

کدخبر: 423223

حاشیه‌نگاری از سفر رهبری - بجنورد/ پایه های حاکمیت حق، همین آدم‌های کوچه و بازارند؛ حزب‌اللهی، مذهبی و حتی آدم‌هایی که شاید بعضی‌شان شلوار جین هم بپوشند و موسیقی شش و هشت هم گوش کنند ولی اینجا پرچم به دست ایستاده‌اند و با سرباز حفاظت هم کل‌کل می‌کنند برای ذره‌ای جلوتر رفتن

خبرنگار اعزامی "نسیم" به خراسان شمالی- ساعت هفت و نیم صبح است که می زنیم بیرون. کم خوابی شب قبل از همان اول صبح دارد آثارش را نشان می دهد. ساعتی مانده به نیمه شب بود که رسیدیم بجنورد. به همین جهت از محیط شهری و تبلیغات پیرامونی استقبال، جز اندکی چیزی به چشم نیامد. با این حال در همان تاریکی هم مشهود بود که تبلیغات استقبال نسبت به سفر قبلی(کرمانشاه) کمتر است. شاید متاثر بوده باشد از اشارتی که چندی قبل از قول رهبری منتشر شد و گلایه "آقا" از تبلیغات غلیظ محیطی سفر سال گذشته. پیاده می رویم سمت فرودگاه. فضای شهر به مانند سفرهای قبلی زیاد امنیتی نیست. رو به رفیق همراه می کنم که "زیادی همه چیز عادی است!" حتی جریان عادی عبور و مرور مردم و تاکسیها در آن قسمت از شهر که در مسیر استقبال نیست. بجنورد شهر بزرگی نیست. یک مرکز استان با جمعیت اندکی بیش از 200 هزار نفر، محاصره شده میان کوههای بلندی که تقریبا سه طرف از چهار طرف شهر را فرا گرفته اند. به همین جهت فرود هواپیماهای متوسط هم در فرودگاه این شهر امکان پذیر نیست چه برسد به هواپیماهای پهن پیکر. محرومیت از چهره غبار گرفته شهر هویداست و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل! از استانی که مرکزش این چنین باشد. استانی که با گذشت هشت سال از تاسیس، تاکنون هفت استاندار عوض کرده است. مثل دیگر گوشه های این مرز و بوم، بیکاری سرسلسله مشکلات استان است؛ مساله ای که لابلای حرفهای مردم هم راحت می توانی ردش را پیدا کنی. زندگی در دشت و کوهپایه اما صبورشان کرده، آنقدر صبور که حتی وقتی با ادبیات خودمانی سراغشان می روی در اوج محرومیت، جز از گرانی-آنهم اندکی- از چیز دیگری نمی نالند! از فرودگاه به سمت استادیوم حرکت می کنیم. مسیر را یکبار تا استادیوم می رویم و بر می گردیم. می روم توی نخ جماعتی که در مسیر جمع شده اند و به تعدادشان هم لحظه به لحظه اضافه می شود. استقبال از نفر اول مملکت در این سالها دارد به نوعی "آیین" تبدیل می شود؛ آیینی که خاص خودمان است. "خانوادگی بودن" وجهه مشخص این آیین است و این چیزی است که در سفرهای قم، کرمانشاه هم مشهود بود. انگار که بچه های چندماهه داخل کالسکه هم سهمی دارند در این آیین و این حرکت وقتی در مقیاسی جمعی و در شرق و غرب این دیار، فارغ از حصارهای مکانی و زمانی تکرار می شود باید آن را معنادار دانست. فتامل! خودم را رها کرده ام و مدام دارم شهود می کنم. خسی شده ام میان میعاد این مردم. پایه های حاکمیت حق، یک لشگر فرشته منزه و معصوم نیستند که از درگاه حضرت حق به زمین هبوط کرده باشند، همین آدمهای عادی کوچه و بازارند. حزب اللهی، مذهبی و حتی آنهایی که شاید جز نامی شناسنامه ای بهره ای نبرده باشند از مظاهر مسلمانی، همه اینها بار حاکمیت حق را به دوش می کشند بی منت و توقع! آدمهایی که شاید بعضی شان شلوار لی هم بپوشند و و موسیقی های هشت و هفت هم گوش کنند ولی الان پرچم به دست ایستاده اند کنار خیابان و گهگاه با سرباز حفاظت هم کل کل می کنند برای ذره ای جلوتر رفتن. پیاده رو و خیابان شلوغ تر شده، دیگر باید با تانی و مکث راه رفت. آقا اما هنوز نیامده! مردم خودشان حریم را رعایت می کنند برای به هم برخورد نکردن. فشار جمعیت بیشتر می شود، سر و صدا هم. یک موتوری می آید و مسیر را چک می کند و می گذرد. از اعضای تیم حفاظـت است. کاروان خودرویی هم آرام آرام از راه می رسد. ظهر شده، آفتاب مستقیم می تابد. مینی بوس حامل رهبر حالا دیگر از دور دیده می شود. گرما و شلوغی و همهمه در هم ترکیب می شود و می رود لابلای جمعیتی که درهم قفل شده. ماشین آقا می آید و می گذرد من خودم را رها کرده ام درون جمعیت...
ارسال نظر: