حجت‌الاسلام مؤمنی: باید بین ما و غیر خدا جدایی صد در صد بیافتد 

کدخبر: 945954

ذره‌ای امیدواری به غیر، ذره‌ای دادن مطلب به دست غیر، ذره‌ای که چشم انسان به غیر باشد، نباید درون انسان راه پیدا کند

به گزارش "وارث" مراسم عزاداری شب تاسوعا با سخنرانی حجت الاسلام سید حسین مؤمنی و مداحی حاج علی قربانی در هیئت بیت الحسین علیه السلام برگزار شد.

در ادامۀ خبر گزیده ای از سخنان حجت الاسلام مؤمنی را می خوانید.

اگر انسان دارای نفس مطمئنه شود، یقینا رجوع به سمت خداوند نسبت به انجام حقوق الهی خواهد داشت، هر آنچه که خداوند به عنوان حق به گردن فرد قرار داده است، کوتاهی نمی کند.و نسبت به ترک و اجتناب و مراقبت،نسبت به حدود الهی انجام واجبات و ترک محرمات فرد صحیح عمل می کند . و اینکه انسان سماجت کند در مسیر بندگی خداوند، به جایگاه عبد بودن می رساند.امام صادق علیه السلام می فرماید: عبد متشکل از سه حرف ع ب د است. و هر کدام از اینها مطلبی را بیان می کند. (جلد سوم کتاب التحقیق مرحوم علامه مصطفوی رحمه الله در انجا ارتباط الفاظ با معانی را مفصل توضیح داده اند.)

عین به معنای علم انسان به خداوند تبارک و تعالی ،که او قادر است ،او علیم است، او سمیع ،شاهد، رب، خالق است که تمام اینها به خداوند بر می گردد، و خداوند تبارک و تعالی به هیچ وجه بد برای عبادش نمی خواهد. هر بدی که برای عبدی رقم خورد،نیست، مگر به واسطه کاری که خودش انجام داده و فعلی که از خود او سر زده است .

باید بین ما و غیر خدا جدایی صد در صد بیفتند به این معنی که ذره ای امیدواری به غیر، ذره ای دادن مطلب به دست غیر، ذره ای که چشم انسان به غیر باشد، نباید درون انسان راه پیدا کند.علت و علل برای تحقق تمام اشیا را خداوند بداند.

دال نیز به معنی درو و نزدیکی ما به خداوند می باشد. در دور و نزدیکی به خدا انسان باید عوامل قرب الهی را بشناسد. عوامل قرب به خداوند تبارک و تعالی چیست؟و موانع قرب کدام است؟ این مورد اکتسابی است و باید انسان اهل مطالعه باشد تا بتواند این اوامر را بشناسد .

ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فدخلی فی عبادی ودخلی جنتی. ارجعی الی ربک ،و آخر این آیه دخول در زمره عباد خدا و مقامی که خداوند به انسان می دهد یعنی جنت است. از رهگذر چه به انسان حاصل می شود؟ و چگونه انسان می تواند به این جایگاه رفیع نایل شود؟ این روایت از حضرت سیدالشهدا علیه السلام نقل شده است که وجود مقدس حضرت به فردی نامه نوشت «لرجل المن اهل کوفه»و فرد نوشت «یا سیدی اخبرنی به خیر الدنیا و الاخره» به من خبر دهید از خیر دنیا و آخرت. امام حسین علیه السلام پاسخ می دهد:بسم الله الرحمن الرحیم. اگر کسی به دنبال رضایت خدا بود، اصل و معیار برای او ، رضایت مردم نبود، خدا از او راضی می شود .

اگر رضایت خدا را دیدید دلها را معطوف خود کردید، دنبال رضای خداوند باشید نه رضای غیر. آنچه در اولویت باید برای ما باشد رضای خداوند است. اگر برای کسی آنچه در اولویت است رضای مردم باشد و نه رضای خداوند، خداوند او را به مردم واگذارد می کند .

شیخی گفت شب جمعه بود آمدم حرم امام حسین علیه السلام برای زیارت اما طبق سنتی که داشتم گفتم، ابتدا به حرم حضرت عباس علیه السلام روم تا اذن بگیرم. به حرم حضرت عباس علیه السلام رفتم، دیدم زنی را داخل تابوتی گذاشته و دقیقا کنار ضریح بر زمین گذاشتند. زنی که در تابوت بود نفسهایش به شمارش افتاده بود. پسری جلوی تابوت بود و بر سر میزد میگفت یاابوفاضل من مادرم را از تو می خواهم. شفای مادرم را بده. کنار ضریح نشست و دخیل بست. نفسهای زن آرام آرام در حال قطع شدن بود و پسر بیقرار شد، نگاهی به مادر می کرد و نگاهی به ضریح حضرت عباس علیه السلام و گفت به خدا اگر شفای مادرم را ندهی میروم به نجف و شکایتت را پیش پدرت می کنم و می گویم نام باب الحوائج را از نامت بردارد. شخص می گوید رفتم جلو گفتم : تامل کن، شکوه نکن. پسر گفت شیخ چه می گویی حضرت عباس علیه السلام ارمنی، سنی، نامسلمان به در خانه اش می آیند ناامید نمی شوند. شخص می گوید نفس زن قطع شد و ظاهرا مرد. پسر رفت جلوی در و گفت عباس به نجف می روم تا شکایتت را به پدرت کنم. شخص می گوید نشستم تا ببینم چه میشود. ساعتی نگذشته بود دیدم زن از تابوت بلند شد، رو به ضریح کرد و گفت شکرا ابوفاضل. سپس فرمود: پسر از در آمد داخل، به کنارش رفتم و گفتم حضرت عباس علیه السلام مادرت را شفا داد. گفت میدانم، خبر دارم. گفت یا شیخ داشتم در بیابان سر و پای پیاده می دویدم، نمیدانستم همه من را نگاه می کنند و داد می زدم کسی به عباس باب الحوائج نگوید عباس مادرم را شفا نداده. همینجور که داشتم می رفتم،دیدم سواری از دور آمد و پرسید کجا می روی پسر؟ گفتم میروم نجف شکایت عباس را به پدرش کنم، عباس مادرم را شفا نداد.من که جز مادرم کسی را ندارم.سپس آن آقا به من گفت:پسر جان برگرد ،عباس علیه السلام مادرت را شفا داد.گفتم آقا رمق رفتن ندارم. آقا فرمود بنشین بر مرکب من تا تو را برسانم. چند قدمی نرفته بودیم که دیدم به حرم آقا اباالفضل علیه السلام رسیدم. گفت در پشت مرکب این آقا که نشسته بودم ،دیدم این آقا دست بر بدن ندارد .

بعد از آنکه حضرت عباس علیه السلام تنهایی برادر را دید به نزد امام حسین علیه السلام رفت و پرسید: اجازه میدهی بروم و جانم را فدایت کنم؟ امام حسین علیه السلام بلند بلند شروع کرد به گریه کردن انقد گریه کرد که محاسنش تر شد و سپس فرمود: تو علم دار من هستی، تو نشانه لشکر من هستی. اگر تو بروی لشکر من از هم می پاشد. حضرت عباس علیه السلام عرض کرد، حسین جان سینه ام سنگینی میکند، از این از زندگی بدم می آید. می خواهم خون آنها را بریزم و خون خواهی کنم. امام حسین علیه السلام فرمودند: عباسم میبینی چقدر تشنه ایم؟ اما از همه بدتر تشنگی اطفال و اهل حرم است. عباس جان به جهت فرات برو و قدری آب برای این طفل ها بیاور. حضرت عباس علیه السلام به سمت بنی امیه رفت و از آنها طلب آب کرد و هرچند ایشان را موعظه کرد نفعی نبخشید و سخن حضرت را نشنیدند.

ارسال نظر: