جنگ جهانی سوم؛ هیچکس از کودکی «هیتلر» نیست
«جنگ جهانی سوم» اثر دیگری از هومن سیدی است که این بار بهجای پرداختن به اینکه هیتلر با جهان چه کرد به این موضوع میپردازد که جهان با هیتلرها چه میکند. جنایتکاران به دنیا نمیآیند، بلکه ساخته میشوند.
نسیم آنلاین؛ محسن خسروی: «تاریخ هرگز تکرار نمیشود، اما اغلب همقافیه میشود». این جملهای است که ابتدای فیلم بر صفحه نقش مییندد. شاید بتوان گفت این همان حرف آخر فیلم است که در ابتدای آن گفته میشود. جنگ جهانی سوم تکرار جنگهای پیشین نیست. بلکه با آنها «همقافیه» است. قرار نیست همانند جنگهای پیشین زد و خوردی در سطح جهانی رخ دهد. اما حتما در جایجای جهان امروز، داستان «جنگ جهانی سوم» در جریان است.
حقیقت این است که هیتلر تنها «یکی» از کسانی بود که در این جنگ جهانی نقشی ایفا کرد و دنیا کماکان درحال تربیت «هیتلرها»یی است که ممکن است هر لحظه سر بر آورند و موجی ایجاد کنند. معمولا همین امواج هستند که توجهات را به خود جلب میکنند و فرایندی که «هیتلرها»ی جدید را ایجاد و تربیت کرده است نادیده گرفته میشود.
«جنگ جهانی سوم» اما به همین فرایند میپردازد. شخصیت هیتلر یا هر جانی دیگری ابعاد بیرونی و مشهودی دارد که پرداختن به آن سخت نیست. اما ابعاد درونی این شخصیتها مهمتر از نمودی است که در خارج به شکل رفتاری پیدا میکند. این بعد درونی شخصیت حاصل جریان و فرایندی است که میتوانیم از آن به «کارگاه هیتلرسازی» تعبیر کنیم. هیتلرها به دنیا نمیآیند. بلکه ساخته میشوند. در گوشهای از همان «کارگاه هستی» که لسانالغیب مقصود آن را «عاشقی» دانست.(1)
هومن سیدی اما این بار بجای پرداختن تکراری به شخصیت هیتلر، به همان «کارگاهی» پرداخته که هیتلرها در آن ساخته میشوند. همان کلبهی چوبی که در سکانس پایانی، نقش اول فیلم بعد از قتلی سبعانه با شمایل و حرکات و وجنات دیکتاتور آلمانی از آن بیرون میآید. این بنیادیترین عنصر فیلم است. پیرامون هر هیتلری، کنشها و واکنشهایی در جریان است که شخصیت او را کمکم میسازند و آرام آرام او را تبدیل به یک جانی میکنند که جهانی را به جان هم میاندازد. حال آنکه مردم بیشتر به آنچه «هیتلرها» انجام میدهند میپردازند تا آنچه جهان با هیتلرها انجام میدهد. این انتقال توجه از شخصیت اصلی به شرایط اطرافش و ایجاد نوعی همدلی بین مخاطب و شخصیت منفی فیلم پردهی شعارزدگی را میدرد و به بیننده کمک میکند از زوایای دیگری هم به مسائل بیندیشد.
سیدی در این اثر میخواهد حرفهای بزرگتری نسبت به آثار پیشینش بزند. حرفی که اینبار محدود به زندگی چند جوان خلافکار و جانی یا چند خانوادهی یکی از نقاط محروم کشور نیست. بلکه فریادی است که در هرکجای جهان میتواند شنیده شود. همانطور که در جشنوارهی بینالمللی فیلم توکیو بهعنوان بهترین فیلم و در استانبول برندهی جایزهی ویژهی هیئت داوران شد. در جشنواره فیلم ونیز هم جایزهی بهترین فیلم و همچنین بهترین بازیگر نقش اول مرد را شکار کرد.
داستان فیلم اما ابتدا یک کمدی تلخ است. نقش اول فیلم کارگر سادهای است که در محل یک پروژه سینمایی مشغول به کار میشود. عوامل فیلم از کارگران اصطلاحا به عنوان «سیاهی لشکر» استفاده میکنند. در صحنهی اول بدون آنکه خودشان از این موضوع اطلاع داشته باشند آنها را در نقش زندانی در اردوگاه کار اجباری آلمان هیتلری به کار میگیرند. نحوهی برخورد عوامل فیلم با آنها، لحن آمرانهی این عوامل و همچنین بیاطلاعی اولیهی کارگران از اینکه اساسا دارد با آنها چه کار میشود نکات اولیهای است که فیلم آشکار آن را به تصویر میکشد و تلخی این دستمایگی را با چاشنی کمدی به مخاطب ارائه میکند.
همهی اینها در شرایطی اتفاق میافتد که کارگران در فرایندی گرفتار شدهاند که خود در آن نقشی ندارند و نوعی جبرگرایی در آن نهفته است. «کارگاهی» که از آن سخن گفتیم کارگران را زیر چرخدندههای خود له میکند و بیننده را به یاد «عصر جدید» چارلی چاپلین میاندازد. اما عصر جدیدی که هومن سیدی به تصویر کشیده است بسیار ویرانکنندهتر از عصر جدید چارلی است. تا جایی که به ظهور یکی از بزرگترین جانیان تاریخ میانجامد. بنابراین کمدی «جنگ جهانی سوم» بسیار تلختر از کمدی «عصر جدید» است.
این جبرگرایی اما از سوی دیگر لکهای بر دامان این اثر است. «شکیب» که شخصیت اول قصهی ماست در حادثهی زلزله خانوادهاش را از دست داده است. جز در موارد ضروری اهل سخن گفتن نیست. در صحنهی فیلمبرداری حتی از نقش سیاهیلشکری خود باخبر نیست. حتی بعد از اینکه بر حسب یک اتفاق او را برای نقش «هیتلر» در فیلم انتخاب میکنند با وجود مقاومت، در نهایت مجبور میشود به این کار تن دهد. این بیاختیاری تا جایی است که کشش خود به یک زن روسپی را هم نمیتواند کنترل کند. اگر این عشق غیرقابل کنترل بوده است، فرایند این کلنجار درونی و مقاومت طبیعی اولیه و در نهایت تسلیم شدن به علاقهی قلبی به تصویر کشده نشده است.
از طرف دیگر میتوان گفت یکی از حرفهای مهم فیلم همین است. چون «شکیب» اهل گفتگو نیست و همواره تحت تاثیر محیط خود قرار دارد و در شرایط مختلف معمولا منفعل است، نقش هیتلر را از خود هیتلر هم بهتر بازی میکند. زیرا همهی چیزهایی را که برای هیتلر شدن نیاز است دارد! این قضیه وقتی آشکارتر میشود که در سکانس اول پروژهی سینمایی، نمیتواند در برخورد با «خائنان» خوب ظاهر شود. در این حین کارگردان اثر- که میتواند نماد سودجویی باشد- از او میخواهد به این فکر کند که خائنان به خانهاش ریخته و فرزند کوچکش را کشتهاند. بعد از این است که «شکیب» در سکانس مذکور به هیتلر شبیهتر میشود و خائنان را در وجنات هیتلر واقعی اعدام میکند و از پس نقش هیتلر به خوبی بر میآید.
رفته رفته شخصیت هیتلر قصهی ما شکل میگیرد. اتفاق دیگری هم به این ماجرا کمک میکند. وقتی «شکیب»، «لادن» یعنی همان معشوقهی روسپی ناشنوای خود را در محل فیلمبرداری پنهان میکند تا از شر صاحبانش خلاص سازد، غافل از جریان پروژه، محل اختفای او طی فیلمبرداری منفجر میشود. در حالی که تنها «شکیب» از این ماجرا خبر داشته است. اینجاست که دعوای شکیب با عوامل فیلم آغاز میشود. او که تا پیش از این از سخن گفتن در جمع هم ابا داشت بر سر عوامل فیلم فریاد میکشد و دعوا و خونریزی راه میاندازد. این احساس به تدریج در مخاطب شکل میگیرد که شکیب روز به روز دارد «هیتلرتر» میشود!
در این اثر نمایندگان سه گروه اجتماعی حضور دارند. اول، صاحبان زن روسپی که از عشق شکیب به او باخبرند و باج صدمیلیونی از او طلب میکنند. شکیب نیز در این میان تهیهکننده پروژه را متقاعد میکند تا این باج را بپردازد. دوم، «تهیهکننده» پروژه که نماد کسانی است که ممکن است هر چیزی را فدای «جایگاه اجتماعی» خود کنند. اشارهی مکرر او به اینکه اگر پروژه بهخاطر مرگ معشوقهی شکیب متوقف شود آبرویش خواهد رفت گواه این مدعاست. او شکیب را تهدید میکند که اگر موضوع کشته شدن لادن را با پلیس در میان بگذارد تعهدنامهی بازیگری او را به اجرا خواهد گذاشت تا زیر بدهی بیست و سه میلیاردی ساخت فیلم برود! و سوم خود شکیب که قربانی ماجراست. قربانیای که آرامآرام این فشارها او را به جایگاه قربانیکننده میرساند. همان «پیشوا»ی قاتل که در نهایت شخصیت واقعی او به هیتلری دیگر تبدیل میشود.
در نهایت روز انتقام فرا میرسد. شکیب با گریم و لباس هیتلر غذای عوامل فیلم را به سم آغشته میکند. با شمایل و وجنات هیتلر بر سر میز ناهار مینشیند. عوامل فیلم دانه به دانه از سر میز ناهار میافتند و شکیب با نگاه بیتفاوتش پایان قصه را رقم میزند و فرایند ساخت هیتلری دیگر به پایان میرسد.
پایانبندی فیلم میتوانست دربرگیرنده نکتهی دیگری هم باشد. اینکه شکیب، اولین و آخرین قربانی و قربانیکننده نبوده و نیست. شاید بهتر بود آغاز فرایند هیتلرسازی را در شخصیت دیگری نیز در فیلم میدیدیم تا ضربهی آخر را محکمتر دریافت میداشتیم. این حرفی است که در همان ابتدای فیلم نوشته شد: «تاریخ هرگز تکرار نمیشود، اما اغلب همقافیه میشود.» گرچه نقش محیط و اتفاقات خارج از ارادهی انسانی در این اثر به شدت بالا در نظر گرفته شده است. شکیب قصهی ما هیچ اختیاری از خود ندارد و دربست دراختیار اتفاقاتی است که این «کارگاه هستی» برایش تدارک دیده است. البته میتوان گفت این نوعی انتقاد به دستمایگی و اصطلاحا «ابژگی» انسان امروز است اما پرداختن به فرایند ایجاد این ابژگی میتوانست تصویر واضحتری از موضوع به مخاطب بنمایاند. علاوه بر این بازی درخشان محسن تنابنده و از طرف دیگر بازی ضعیف تعداد دیگری از بازیگران از جمله نقش «کارگردان پروژه» اثری ناهمگون از نظر سطح بازیگران را ارائه میداد.
به هر طریق شاهد فیلمی بودیم که نسبت به آثار پیشین هومن سیدی قدمی رو به جلو بود. این اثر دارای حرفهای عمیقی بود که در قالب این داستان بسیار بهتر و تاثیرگذارتر شنیده میشوند و مخاطب را تا پایان فیلم روی صندلی سینما مینشاند. بیان این حرفهای عمیق در قالب این داستان، طبیعتا انتظارات از کارهای بعدی هومن سیدی را بالاتر خواهد برد.
- عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ شیرازی)