حجت الاسلام حامد کاشانی در گفتگوی تفصیلی با «نسیم آنلاین»:

نفاق کار را به جایی رسانده بود که امام حسین(ع) حتی به عنوان یک فقیه شناخته نمی شد!

کدخبر: 2030349

سید الشهدا اصلاً شأن فقیه در آن جامعه ندارد یعنی بایکوتش کردند؛ حضرت وقتی از مدینه خارج می‌شود پنج نفر از اهل مدینه دنبال امام راه نمی‌افتند؛ یعنی سعی کردند که در جامعه اهمیت اهل بیت پیغمبر را کم کنند!

گروه فرهنگی « نسیم آنلاین »، علیرضا ملوندی سوم شعبان، زادروز بزرگ مردی است که مهمترین فصل زندگی اش، آخرین آن بود. کسی که قیامی حیرت انگیز انجام داد و کاری کرد که بعد از 1400 سال هنوز پژواک فریاد عدالت خواهی و اسلام خواهی اش در گوش تاریخ رثا است.

مرسوم است در زادروز اباعبدالله الحسین(ع) از فضائل ایشان گفته می شود اما هر کار کنیم نمی توانیم قیامش را نادیده بگیریم.

برای بررسی این مهمترین فصل زندگی حسین(ع) و ناگفته های آن به سراغ حجت الاسلام حامد کاشانی، خطیب و استاد جوان حوزه و دانشگاه رفتیم تا برایمان از مولود سوم شعبان بگوید. بحث به برخی سخنان پیرامون اقدامات سیاسی امام حسین(ع) و عملکرد پیچیده جریان نفاق در دور کردن اهل بیت از جایگاه خود نیز کشیده شد.

آن چه می خوانید مشروح گفتگوی تفصیلی « نسیم آنلاین »، با حجت الاسلام حامد کاشانی است.

نسیم آنلاین :: هر چه کنیم در زندگی اباعبدالله الحسین(ع)، از آغاز ولادت تا پایان حیات مبارکشان نمی توانیم مقطع قیام ایشان علیه یزید را نادیده بگیریم، به نظر شما راز این ماندگاری قیام حسینی چیست؟

کاشانی: برای جامعه شناسان و کسانی که با مسائل اجتماعی سر و کار دارند یک جذبه‌هایی که یک جامعه را زیادی درگیر می‌کند برای اینها خیلی جذاب است؛ یعنی از نگاه جامعه شناختی خیلی برایشان مهم است که چه عواملی باعث می‌شود که خیزش ایجاد شود، لذا بر اینها سرمایه‌گذاری می‌کنند؛ چه بسا بعدا اینها در مسائل سیاسی یا اقتصادی از اینها استفاده کنند؛

خیزش‌های اجتماعی که در دنیا با اینها سر و کار دارند وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم مثلاً گاهی یک جمع ۱۵۰۰ نفری اگر هر سال یک کاری را انجام بدهند، مثلاً از یک تیره‌ای،‌ طایفه‌ای، عشیره‌ای، قبیله‌ای و یک فکر حزبی اینها برایشان خیلی پوشش جذاب است؛ حالا در مسائل داخلی خود ما مثلاً می‌بینیم که وقتی مثلاً آن 175 شهید (شهدای غواص) و گمنامی که آمدند، درست است از سر عقل و منطق و دین است و جمعیت زیادی هم می‌آیند و رهبری هم تشکر می‌کند، ولی اینکه سالگرد و پنج سالگرد و ده سالگرد برای اینها بگیریم آن خیزش دیگر نیست و آن حالت روانی که داشت الآن دیگر نیست.

چه چیزی امام حسین(ع) و ماجرای کربلا را متمایز می‌کند؟

از آن طرف هم افرادی ممکن است برای یک قشری محبوب باشند مثلاً یک خواننده‌ای از دنیا می‌رود و یا یک بازیگری از دنیا می‌رود روز اول که جوی می‌افتد و طرفدارانش می‌آیند و آن را بدرقه می‌کنند اما برای آن هم اگر سالگرد بخواهند بگیرند همچین خبری نیست، ده سالگرد تقریباً هیچ اتفاقی نمی‌افتد؛ آن چیزی که قضیه امام حسین (ع) را حتی اموری مثل شهدای 175 شهید یا مسائل اجتماعی و جوی مثل مرگ یک خواننده و تولد یک بازیگر یا مرگ یک فوتبالیست متمایز می‌کند، این است که اولاً یک جمعیت بسیار قابل توجهی که با هیچکدام قابل قیاس نیست و مهم‌تر از جمعیت، این حالت استمراری است که وجود دارد؛ یعنی شما ۱۰ سال آینده نیاز به پیش‌بینی ندارید که روز عاشورا چه اتفاقاتی می‌افتد و اربعین چه اتفاقاتی خواهد افتاد.

لذا از این قدرت اجتماعی و محبوبیت پایدار همه می‌خواهند استفاده کنند؛ زمانی مثلاً یک فیلمی ساخته می‌شود بعد روی آن برند یا فیلم عکس می‌سازند و عروسک می‌سازند و لباس می‌سازند منتهی این اصلاً دائمی نیست؛ یعنی یک زمان محدودی دارد؛ حالا اگر به ما بگویند یعنی در واقع تولید کننده تیراژی تولید می‌کند که در این برهه‌ای که طرفدار دارد، بفروشد؛ مثلاً فرض فلان فیلم را بسازند که 30 سال برای آن تولید نمی کنند ولی قضیه سید الشهدا هم از نظر تجاری برای قدرت‌های بزرگ، منظور از قدرت‌های بزرگ حتی آنهایی که بیرون از کشورمان هستند، جذاب است.

پیوند با یک جریان جاوید مثل سید الشهدا باعث مانایی می‌شود

این یک عنوانی است که نا میرا است؛ یعنی اینجوری نیست که بگوییم تولید کنیم و ۶ ماه دیگر جوش می‌افتد؛ می‌بینیم هر سال 80 درصد فقط در کشور ما درگیرند، ولی هر سال هم اگر توسعه پیدا کند، ممکن است بیشتر شود؛ ولی کمتر نشود؛ ازنظر سیاسی می‌بینید پیوند با یک جریان جاویدی مثل سید الشهدا باعث مانایی آن حزب می‌شود و جدایی از آن باعث از بین رفتنش می‌شود؛ فکری که به سید الشهدا منتسب باشد فکر محبوب است و مانا و فکری که با او بخواهد تقابل کند فکر میرا است.

لذا جریان‌های مقابله با جریان عاشورا دسته بندی می‌شوند؛ یک جریان که خیلی جریان ابلهانه‌ای است مقابل این سیل می‌ایستد و قاعدتاً از جا کنده می‌شود و خیلی مدت محدودی می‌آید و سعی می‌کند از همان پیشانی سیل در واقع از ما تلفات بگیرد و خودش هم از بین برود؛ یعنی یک جوری انتحار است لذا اینجا یک سری شبهات داریم که من دسته بندی می‌کنم؛ با این مقدمه هم خواستم عرض ادب به زائر اربعین کرده باشم هم اینکه وارد طیف‌بندی شوم.

مثلاً آن کسی که می‌گوید اگر تشنه بودند چرا شیر شتر نخوردند؛ آن همین کار را کرده است؛ یعنی ایستاده مقابل این سیل و سوالش را مطرح کرده و می‌داند که ایستادنی نیست و می‌داند از این جمعیت عظیم کسی جذب این حرف‌ها نخواهد شد؛ پس یک دسته شبهات هستند که شبهات بیرون از دین است؛ اینها صراحتاً مقابله می‌کنند و ما اینها را خیلی جریان خطرناک نمی‌دانیم، البته نه اینکه پاسخشان را ندهیم؛ کلاً بنده معتقد نیستم که ما باید مسیرمان، مسیر پاسخ به شبهه باشد؛ مسیر ما باید مثل خود سید الشهدا مسیر هجومی باشد؛ یعنی طوری قیام را تبیین کنیم که در کنار تبیین، این شبهه پاسخ داده شود؛ نه اینکه یک گوشه بایستیم، شبهه پاسخ بدهیم و ما شبهه را پاسخ می‌دهیم و آنها سوالات دیگری می‌پرسند.

قیام سید الشهدا قیامی است غیر منفعل

قیام سید الشهدا یک قیامی است که منفعل نیست؛ یک سیلی بزرگ زده است؛ وقتی ما این را تبیین کنیم قاعدتاً آن کسی که می‌خواهد نسبت به این مسیر شبهه وارد کند، هم پاسخ دادیم، هم غیر از اینکه پاسخ او را دادیم مسائل دیگری هم مطرح کردیم؛ پس یک دسته از شبهات شبهاتی است که مقابل قرار می‌گیرد؛ شبهاتی که مقابل قرار می‌گیرد مثل نمونه عدم عطش یا مثلاً موضوع سید الشهدا و یک زنی بوده که باعث شده... اینها از این جمعیت مقابل چیزی را جذب نخواهند کرد.

گروه بعدی کسانی هستند که نفاق دارند؛ یعنی اینها دوست ندارند مقابل بایستند؛ یعنی در واقع می‌خواهند ما را مدیریت کنند و مقابل این سیل عظیم نمی‌ایستند؛ می‌گویند با سیل همراه می‌شویم و در پیچ خودمان می‌پیچانیم و سعی می‌کنیم که جریان را جا به جا کنیم؛ این جریان هم چند دسته می‌باشد؛ مثلاً جریان سکولارها هستند؛ این جریان با چند جای قیام سید الشهدا درگیری جدی دارند و اینها نمی‌توانند صراحتاً مخالفتشان را ابراز کنند؛ چون اگر قرار بود مخالفتشان را صراحتاً ابراز کنند در گروه اول قرار می‌گرفتند؛ پس مجبورند نفاق پیشه کنند و با جریان همراه شوند؛ لذا خودشان را جزء جریان حساب کنند و سر موقع جریان را بپیچانند؛ اینجا چند دسته می‌شوند که در واقع من عرض می‌کنم که طیف سوالات باید به چه سمتی برود.

در میان انجمن حجتیه، بعضی جاها قیام سید الشهدا مخالف طرز فکرشان است

گروه سوم گروهی است که اینها سکولار نیستند و مذهبی هستند، منتهی دچار انحراف فکری هستند؛ مثلا جریان‌های انجمن حجتیه، قیام سید الشهدا بعضی جاها مخالف طرز فکرشان است؛ ولی آنها نمی‌خواهند بگویند که مخالف سید الشهدا هستیم و چه بسا هم مخالف نیستند؛ اینها انحراف فکری دارند؛ یعنی ممکن است بعضی از سرانشان مثلاً با جاهایی در ارتباط باشند اما بدنه اینطور نیست؛ بدنه یک فکری دارند اینها هم یک جاهایی از قیام سید الشهدا برایشان سوال است و چون می‌بینند تقسیر رایج امروزی مخالف فکرشان هست سعی می‌کنند که او را عوض کنند.

من جریان سازش را جزو جریان سکولار حساب می‌کنم؛ جریان آخری جریان مسلمانانی است که اینها ضعف در تحلیل دارند؛ چون ضعف در تحلیل دارند یک جور دیگری قیام سید الشهدا را تبیین می‌کنند؛ برای اینکه نمی‌توانند زندگی‌شان را تبیین کنند و با آن منطقی که دارند نمی‌توانند بفهمند و برایشان بعضی جاهای کربلا قابل فهم نیست؛ اینها می‌آیند می‌گویند که قیام سید الشهدا مثلاً یک مسئله فردی غیر قابل فهم است که قابلیت الگویی در واقع ندارد؛ این گروه آخر به نسبت گروه پاکی هستند؛ یعنی از خود جامعه و بعضی از بزرگان و فقهاء ما گاهی در اینجا قرار می‌گیرند؛ یعنی نمی‌تواند ماجرای سید الشهدا را درست تحلیل کند و چون نمی‌تواند درست تحلیل کند می‌گوید این از آن اسرار ربانی است.

«نسیم» به دلیل بالا دیدن سیدالشهدا است.

کاشانی: که درست هم می‌گوید؛ ما هم در تحلیل هرگز ادعا نمی‌کنیم که تمام قیام سید الشهدا را و در تمام لایه‌ها برای ما قابل شناسایی است؛ می‌گوییم که بالاخره کف عقلانی دارد و آن کف عقلانی برای ما مسئله است و آن کف عقلانی را تحلیل کنیم و سطوح بالاترش را منکر نیستیم و بعضی را هم می‌فهمیم و بعضی‌ هم شاید باید هزار سال بگذرد و شاید هم حضرت حجت باید تشریف بیاورند؛ شاید گاهی با وسیع کردن و دوباره رفتن سراغ روایت بعضی از اینها را به ما بفهماند این سه یا چهار دسته‌ای بود که می‌شود سوالات را طی این چهار دسته تقسیم کرد.

«نسیم»: اگر درست فهمیده باشم ما چهارتا دسته بندی کردیم؛‌ دسته آخر جریان ملحدین است؟

کاشانی: اسم جریان را ملحدین نمی‌گذاریم چون ممکن است ملحد نباشد؛ جریان بیرون از جریان تشیع است؛ جریان بیرون از تشیع را غیر شیعه یا بیرون از اسلام باید نامید؛ یک جریانی داریم با این جمعیت مانای پایدار دچار خیزش عمومی محبوب، روبروی سیل می‌ایستند؛ لذا مثلاً می‌گویند عطشی نبوده یا سر یک زنی بوده و اینها خطرشان خیلی زیاد نیست، چون بیرون از این فضا هستند و این ها در واقع انتقال می‌دهند و می‌خواهند بایستند جلوی سیل سید الشهدا و کنده می‌شوند و می‌روند.

یک جریان سازش و سکولار است، یعنی جریان با سه الی چهار نقطه جریان سید الشهدا جریان جدی دارد و چون نقاب نفاق را بر چهره دارد، نمی‌تواند صراحتاً بیان کند؛ یعنی وقتی بیرون از کشور است، نقد می‌کند ولی وقتی داخل کشور است، سعی می‌کند اسم اسلام و امام حسین و هیئت هم استفاده کند و سیاه هم تنش می‌کند و سعی می‌کند امام حسین را طوری تفسیر کند که مطابق تفکرش باشد و حتی کتاب هم که می‌نویسد همین را می‌گوید.

یعنی می‌گوید ما باید فلسفه مسیحایی از امام حسین انتخاب کنیم؛ برای اینکه در آن فلسفه مسیحایی می‌گوید که ابا عبدالله کشته تا فدیه گناهان ما باشد؛ یعنی مسیحایی قلمداد می‌کند، نه اینکه قیام کرد، نه اینکه اصلاحات بکند، نه اینکه امر به معروف می‌خواهد بکند؛ این نکاتی است که سکولار نمی‌تواند بپذیرد و نفاقش باعث می‌شود که از روی ترسی که از جامعه دارد همراهی کند.

گروه سوم جریان انجمنی هستند که آنها اصلاً با اصل قیام مشکل دارند؛ اما گروه آخر گروه خوبان هستند؛ اینها ضعف تحلیل دارند یعنی ما برای گروه آخر باید اطلاع رسانی کنیم، چون می‌گویند که ما نمی‌دانیم امام حسین برای چی اصلاً قیام کرد.

عمده آنهایی که امروز هجمه اطلاعاتی دارند گروه دوم و سوم هستند؛ چون گروه اول بیرون از جامعه است و گروه چهارم هم آدم‌های بدی نیستند؛ می‌گویند ما نمی‌دانیم که اگر به آنها خوراک خوبی و دقیق بدهید و بررسی کند می‌گوید خوب است؛ اما جریان سکولار نمی‌تواند چراکه برای دین به هیچ وجه شأن اجتماعی و مانایی قائل نیست؛ یعنی می‌گوید زود گذر است؛ در واقع سکولاریسم الحادی است.

سکولارهای سیاسی معتقدند که اسلام باید غربی باشد

خود می‌گویند سکولاریسم فلسفی است؛‌یعنی عدم پذیرش هر امر مقدسی است؛ منتهی چون جامعه نمی‌تواند ادامه حیات بدهد می‌گوید من سکولار سیاسی هستم؛ حتی ممکن است معمم باشد و یک مداحی باشد؛ صراحتاً می‌گوید من این تفکر را می‌پسندم؛ می‌گوید که اسلام باید غربی باشد و خود اینکه اسلام باید غربی باشد یعنی بخش‌هایی از قرآن را مجبور است طوری تفسیر کند تا جا به جا کند.

به قیام سید الشهدا که می‌رسد اولین نکته قیام است؛ اینکه قیام کردن هم برای جریان حجتیه، هم سکولار یک امر واجبی شود؛ این با تفکرش نمی‌سازد؛ کما اینکه می‌گوید من برایم هیچ امر خط قرمزی نیست و خطوط قرمز آن چیزهایی است که امروز جامعه می‌پذیرد؛ مثلاً مسائلی همچون فساد اخلاقی و مثلاً همجنس گرایی اگر آمریکا بگوید عرف است می‌گوید خط قرمز نیست.

مثلاً فرض کنید سراغ گونه‌های دیگر می‌رود؛ خط قرمز آن هم سیار است؛ مردم را به شهوت می‌اندازد و معیار می‌شود؛ شما می‌بینید سال 85 یک نفری می‌آید و می‌گوید امام حسین قیام نکرد و فرار کرد؛ دهه اول محرم سال 94 باز نشر می‌کند یعنی بعد از 9 سال طرف را از گور بیرون می‌کشند و می‌گویند امام حسین فرار کرد و با یک شیوه خوبی این کار را می‌کنند.

ما می‌گوییم می‌خواهند مقابله کنند و یکی از روش‌های مقابله با امام حسین این است که ما به جای اینکه مقابله کنیم این است که تقریر ارائه کنیم؛ حق یکی بیشتر نیست؛ شما کنار این اگر 99 تقریر ارائه کنید، حق یکی از این ۱۰۰ تا است؛ مسئله اختلافی است؛ وقتی فاصله‌ها زیاد شود شما نمی‌توانید تشخیص کنید؛ گاهی می‌بینید از یک جریان 20 یا 15 تقریر می‌آید که آنها ضد و نقیض هستند و شما می‌گویید عیب ندارد؛ این تقریر فلانی است و آن فلانی است چون برای اینها مهم نیست تقریر الف و ب و ج باشد؛ چون هر سه تقریر مقابل حق ایستاده و حق را تحت الشعاع قرار داده است و این مهم است؛ لذا شما می‌بینید یک جریانی علم می‌شود که می‌گوید امام حسین قیام نکرده بلکه فرار کرد.

اگر کسی اهل تاریخ باشد و با لحن آمیخته با گریه صحبت می‌کند چرا که می‌خواهد جا بیندازد قصد دارد با تقریر مقابله کند؛ آن قسمت از وصیت‌نامه امام حسین را که بیان می‌شود برای کشورگشایی و خوشی قیام نکردم و برای اصلاح امت جدم قیام کردم، را دونیمه می‌کنند و نیمه دوم را بیان نمی‌کنند؛ جریان نفاق تلاش میکند از حربه‌های غیر معتبر استفاده کند؛ بخشی از یک روایت برداشتی می‌کند که لزوما از آن این برداشت نمی‌شود و ده ها دلیل دیگر مقابل آن وجود دارد.

مسائل دینی برای اهلش معلوم است؛ از مسائل دینی استفاده می‌کنیم در صورتی که خود اعتبار داشته باشد؛ همانند این که ما هر خبری را در خبرگزاری خود منتشر نمی‌کنیم؛ حتما باید از منبع مورد اعتمادی باشد و اینکه ۱۶ نفر ۱۶ مدل حرف نزده باشند و تعارض نداشته باشد.

فرض کنید یک خبرگزاری معتبر حرفی بزند و ده جا به آن تکذیبیه بدهند و یک تعارض مطرح می‌شوند؛ ما این خبر را منتشر نمی‌کنیم که اگر چنین کنیم با تکذیبیه منتشر می‌کنیم؛ این رد بحث تعارض مطرح می‌شود و امر مرسوم است و عقلایی هم است؛ این می‌گوید امام حسین قیام نکرد بلکه فرار کرد، می‌خواست او را نکشند پس از مدینه به مکه رفت؛ وقتی دید او را می‌کشند و خانه خدا را بی حرمت می‌کنند فرار کرد و به کوفه رفت و می‌خواهم بگویم که تعارض‌ها را توجه نکرد.

آدمی که می‌خواهد فرار کند به سمت جایی می‌رود که یکی از قوی‌ترین والیان حکومت ظلم آنجا قرار گرفته است؟ ممکن است اول بگویند نمی‌دانست و ولی وقتی خبر مسلم را به امام دادند و برایش مسلم شد که عبید اللهی که توان دارد آن کشور بزرگ، یعنی عراق امروز و ایران امروزی و جنوب ایران و کشورهای کوچک و شمال ایران و شرق ایران ترکیه امروز و بخش‌هایی از منطقه و ...را اداره‌ کند، مسلم را هم کشته، خوب معلوم است که آن برای فرار به سمت آن نمی‌رود.

ثانیاً اصلاً امام مسلم را برای چه به کوفه فرستاد؟ مسلم را به کوفه فرستاد که به حرفش گوش بدهد واعتماد کند یا فرستاد که فقط به کشتن بدهد؟ یا اینکه از نظر این آقا امام مسلم را به کوفه فرستاد تا ببیند امن است یا نیست؟ حالا وقتی خبر مرگ مسلم را آوردند برای چی امام دوباره به سمت کوفه می‌رود؟

اصلاً بحث بیعت گرفتن از مردم کوفه را ببینید؛ از کی تا حالا برای فرار از مردم بیعت می‌گیرند؟ یا فرض بفرمایید سه سفید عبدالله و مسلم و قیس را فرستادند آیا برای فرار کسی سفیر می‌فرستد؟ آیا برای فرار کسی از جاده اصلی می‌رود؟ عبدالله ابن زبیر هم فرار کرد اما از جاده‌های فرعی و مخفیانه، نه جاده اصلی با زن و بچه آن هم با سرعت کُند باشد؛ یعنی امام حج را شرکت نکرده و شروع کرد به سمت عراق و کوفه رفت؛ زهیر حجش را تمام کرده و حرکت کرده به امام رسیده، یعنی امام در مسیر کُند حرکت می‌کرده است چون زهیر هم با زن و بچه و کارون است.

آدمی که برای فرار می‌رود اینقدر کند حرکت نمی‌کند؛ ولی اگر کسی اهل تاریخ باشد متوجه می‌شود که این جریان به دنبال این است که به جسارت کردن و حرمت شکنی شروع کند؛ مثل جریانی که در ایام فاطمیه مطرح می‌کنند که حضرت زهرا سرطان کبد داشته است؛ آخر یکی نیست که بگوید آن زمان کدام لابراتواری بوده که توانسته تشخیص بدهد پس در مسئله اختلاف است و میخواهد تقریرها را زیاد کند.

مثلاً فرض بفرمایید این جریان سکولار و جریان سازش به دنبال این است که کسب آبرو کند و در آن مقدمه‌ای که عرض کردم به دلایلی اینها می‌خواهند از این حرکت عظیم میلیونی مانا که تقریباً‌ ما هیچ مورد دیگری مثل آن نداریم، را به سمت خود بکشاند؛ یعنی ما هیچ موردی نداریم که خیزش عمومی غیر دولتی از درون بجوشد و پایدار با این کثرت جمعیت با این شدت محبوب داشته باشیم؛ ما هر سال 22 بهمن داریم؛ هم پر جمعیت هست ولی با سید الشهدا قابل قیاس نیست.

سید الشهدا یک وضعیت عظیمی است که با این چیزهای قابل قیاس نیست؛ پس آن می‌خواهد خودش را همراه کند یا نمی‌خواهد برچست مخالفت‌ بخورد؛ لذا نگاه می‌کنید شما یک اتفاق می‌افتد؛ یک بنده خدایی با یک غیر بنده خدایی دست می‌دهد و خیلی ساده این است که بگوید ایشان یک آدم خوبی است که یک خطایی کرده و اشکالی ندارد آدم‌ها خطا می‌کنند من هم خطا می‌کنم؛ ولی آن جریان نمی‌خواهد به جامعه القاء شود که این جریان، جریان غیر مقاومی است و جریان غیر حماسی است.

لذا شما می‌بینید که می‌گوید بله امام حسین رفته با عمر سعد دست داده است؛ به نظر من این فضایی‌هایی که مثل این موردی که عرض می‌کنم شکل گرفته شروع آن هجمه‌های تقریباً 15 یا 16 سال پیش است؛ یعنی یک وقتی 15 یا 16 سال پیش یک هجمه‌هایی علیه سید الشهدا شد که یک بخشی مرحوم آقای مهدوی در حوزه مروی من سخنران بودم ایشان هم نشسته بود، گفتم یک اتفاقی افتاده که در زمان نواصب جرأت نکردند بگویند؛ یعنی تاریخ ثابت کرده که زمان ناصبی‌ها که شیعه‌ می‌کشتند جرأت نمی‌کردند که این چیزها را بگویند ولی در سال 1378 نسبت به امام حسین آن حرف را گفتند.

یعنی مکتوب گفتند در صورتی که اصل قائل که برای حدود 900 سال پیش است جرأت نکردند، در زمان شیعه کشان انجام بدهند؛ به نظر من این زنگ شروع این مارتن اینها است که شروع کنیم برای امام حسین اولاً تقریرهای مختلف بگوییم ثانیاً ضربه به جامعه بزنیم و ببینیم که چقدر ظرفیت دارد و چقدر می‌شود افکارش را جا به جا کرد، چقدر می‌شود که مثلاً 30 سال آینده امام حسین سازشکار بشود؛ البته آن از خدایش است که این کار را بکند در حالی که شما نگاه کنید که چقدر این حرف بچه‌گانه است؛ یعنی من باور نمی‌کنم که یک شخصی غیر عمدی همچین خطاهایی را بکند.

یعنی کسی که طلبه باشد امکان ندارد از این خطاها بکند؛ دوماً می‌گوید چون امام حسین با شمر و عمر سعد دیدار کرده فصل حجت شده است یعنی اولاً حتی سند ضعیف هم ندارد در حالی که من یادم است که امام خمینی (ره) با ادوارد شواتز نادزه‌ دیدار داشت آن دست دراز کرد و امام دستش را پشتش گذاشت؛ حالا یعنی امام بی ادب بود؟ آبروی آن موقع 45 میلیون را برد؟ یا اینکه معاذ الله شعور سیاسی نداشت؟ تفکرش باعث شده بود که این کار را بکند؟

چون آن موقع ما در حال جنگ بودیم و روسیه کمک رسمی به عراق می‌کرد؛ آن صحنه قیافه ادوارد شوارتز نادزه‌ ‌ دیدنی بود؛ اولاً نمی‌دانست که چکار باید بکند و امام هم حتی لباس رسمی تنشان نکرده بودند؛ یعنی آن را له کرده بود؛ وقتی امام بلند شد و آن پیغام گورباچف را آورده بود امام فرمود که نه اصلاً هدیه آوردید و با ما بگو و بخند کنید و نفهمید امام چی گفت و وسط جلسه بلند شد.

وقتی که بلند شد دستش را جلو آورد ولی امام دستش را پشتش گذاشت؛ دیپلماسی عیب ندارد ولی که اسلام باید غربی باشد باشد؛ یعنی اگر مبنایش متفاوت باشد بله بی ادبی هم قلمداد می‌شود؛ این جریان چون ادله شرعی ندارد سعی می‌کند که دلیل سازی کند؛ می‌گوید شیخ مفید یک جایی گفته و من تعجب کردم که چرا شیخ مفید می‌گوید؛ چون دیدارهای امام حسین یکی یا دو تا نیست که شما بگویید ۵۰ مورخ دیدار امام حسین با عمر سعد را نقل کردند.

دیدار امام حسین(ع) با عمر سعد چه ربطی به دست دادن با اوباما دارد؟

اولا دیدار امام حسین چه ربطی با دست دادن دارد؛ دوماً دست دادن امروز این و اصلاً اصل مسئله سند نداشت؛ این مسئله، مسئله شرعی است؛ فرض بفرمایید یک وقتی ما از یک نفر در خبرگزاری‌مان یک چیزی نقل می‌کنیم و بررسی نمی‌کنیم و می‌گوییم به گزارش یکی از آگاهان صحنه و اسم کسی را نمی‌آوریم و مخاطب می‌فهمد که یکی از آگاهان و مخاطب همین قدر به خبر اعتماد می‌کند؛ یک وقتی شما می‌خواهید حکم شرعی بار کنید.

مثلا آیا ابراز محبت یا اینکه عدم ابراز خشم نسبت به کافر حربی مجاز است یا خیر؟ این سوال فقهی است و وقتی که سوال فقهی است، پاسخ هم باید فقهی باشد؛ در پاسخ فقهی فایده‌ای دارد که بگویم به نظر کاشانی این اشکال ندارد؛ می‌گویند از زراره سوال می‌کردند و پاسخ می‌داد و از او می پرسیدند که این نظر تو یا نظر امام صادق است؟ یعنی درست است که تو فقیه بزرگی هستی و تو نظرت برای مقلدین‌ات محترم است اما من نظر دین را می‌خواهم و لا اقل این است که باید سند صحیح داشته باشد.

حالا این مسئله آیا سند صحیح دارد؟ خود آن بنده‌ خدایی که ادعا کرده می‌گوید قاعدتاً در خیمه لابد دست دادند؛ یعنی خودش هم اولاً می‌گوید که متن باید صحیح باشد نه برداشت شخصی ثانیاً باید سند داشته باشد و چطور یک نفر ادعا کند که من طلبگی کردم و این مسائل را ندارد یعنی دو دو تا چهارتا؛ ثانیاً به فرض صحت سند، که ندارد، این باید حتماً تعارضاتی که در آن مسئله بیان می‌شود پاسخ داده شود که ایشان اصلاً اشاره به تعارضات نکرده است.

مثلاً اشاره نکرده که وقتی عبید الله از طریق حُر به سید الشهدا نامه نوشت؛ اینکه یا می‌کشمت یا باید سکوت کنی و بیعت کنید، حضرت نامه را پرتاب کرد و بعد نامه‌بر گفت یا ابا عبدالله جواب نامه، حضرت فرمودند این نامه جواب ندارد؛ از این دست که فراوان است؛ لابد آقایان می‌گویند که امام حسین ادب دیپلماسی ندارد.

نکته سوم این است که باید تعارضاتش پاسخ داده شود و نکته چهارم که نشان می‌داد که قطعاً عمدی در کار بود؛ در این نسبت معتقدم باید مدعی‌العموم جامعه در این موضوع کیفرخواست بدهد؛ چون قائلیم زینب کبری (سلام الله علیها) حضورش در کربلا برای تبیین است؛ حالا یک نفر بیاید با یک همچین دلیل واهی بخواهد سعی کند جریان سید الشهداء را منحرف کند؛ مگر اسرائیلی‌ها اجازه می‌دهند که در تل آویو کسی بخواهد راجع به هلوکاست تشکیک کند؟

در گذشته اگر در شهری شخصی قیاس می‌کرد بقیه فقهاء آن را از شهر اخراج می‌کردند

من حدس می‌زنم که 5 میلیون نفر نبوده دو نفر و نصفی بوده، حدس هم می‌زنم و به نظر من اینطوری بوده حتی اگر سند هم بیاورید اجازه نمی‌دهند حرف بزنید؛ نکته بعدی این است که مشخص است که خطا عمدی بود؛ ایشان قیاس کرد ما در گذشته شیعه داریم؛ اگر در شهری یک شخصی قیاس می‌کرد بقیه فقهاء آن را از شهر اخراج می‌کردند؛ قیاس این است که دو چیز را به یک چیزی تشبیه کنید؛ مثلاً بگویم این انگشتر شبیه آن انگشتر است و حکم آن را برای این در نظر بگیریم.

مثلاً بگویم این الآن سرخ است و شبیه آن که سرخ است و آن شراب نجس است، پس این هم نجس است؛ می‌گوییم نه این چایی است یعنی تشبیه کنیم بعد به خاطر یک تشبیه که این تشبیه از جنبه‌های مختلف و سلیقه‌ای است و مبنایی ندارد و حکم دین نیست شما حکم شرعی برایش در نظر بگیرید.

شرط آن که عمر سعد بین مسلمانان است و درست است که ما آن را اهل نفاق و فاسق و فاجر و افسد عباد الله می‌دانیم ولی آن کافر حربی نیست؛ نماز خوانده است؛ درست است که با نفاق نماز خواند ولی روز عاشورا نماز خوانده و نجس محسوب نمی‌شده مشرک نیست؛ نمی‌خواهم بگویم بهتر از مشرک است ولی حکم شرعی کافر با حکم شرعی مسلمان ولو منافق متفاوت است.

مسئله ما این بود آیا با کافر حربی می‌شود مثلاً عدم ابراز خشونت کرد؟ شما از یک جایی پراندی که امام حسین با عمر سعد دست داده باشد، چه ربطی داشت اصلاً؟ مثلاً فرض بفرمایید ما به خاطر اینکه ببینیم حکم شرعی ارتباط با مسیحی چیست بگوییم اهل سنت اینطوری است، چه ربطی دارد؟ اهل سنت مسلمان است و آن مسیحی و کافر است؛ اصلاً قیاس اینها ربطی ندارد.

خیلی بعید است که کسی سه یا چهار سال درس خوانده به این شکل واضحی قیاس کند؛ نکته بعدی که بعضی از بزرگان هم به آن اشاره کردند این است که سید الشهدا در اینجا از دو جنبه فرماندهی می‌کند؛ یکی از جنبه امام مسلمین یکی از جنبه فرمانده کل قوای آن ارتش است؛ اگر از جنبه امام مسلمین بررسی شود، خادوند در قرآن کریم ارتباطات با کفار را برای ما تبیین کرده است.

کافر یعنی نا مسلمان اگر بیرون از جامعه اسلامی مثلاً کشور همسایه و هیچ کاری به شما ندارد و هیچ ابزار جنگی با شما ندارد با او اشکالی ندارد، با احسان برخورد کنید و معامله تجاری بکنید؛ البته آن نباید بر شما تفوق و تسلط پیدا کند و عیبی ندارد و با آن رفاقت نداشته باشید و اشکالی ندارد به آن محبت کنید و حقش را پرداخت کنید و سر موقع کاری که سفارش داده را برایش تولید کنید و پولش را بگیرید.

یک زمانی است که طرف کافر و حربی است و شما در موضع هدایت هستید که این محل بحث من می‌باشد؛ شما وقتی می‌خواهید نامه هدایت آمیز یا پیام هدایت بفرستید، چون در هدایت تفوق است، یعنی من در موضع هدایتم و آن در موضع گمراهی است و این اشکالی ندارد و توصیه هم شده است (قولوا لهم قولا لینا).

اشکالی ندارد اگر ببینید که آقای جوادی از طرف امام نامه به گورباچف برده است و به او دست داده است، چون آنجا در موضع امام مسلمین است و یک موضع هدایتی است؛ نه مثلاً فرض کنید در ارتباط سیاسی است؛ به فرعون هم می‌گوید قولو له قولا لینا؛ اساساً اصل گفتگو که بعضی گفتند امام حسین با عمر سعد مذاکره کرد، محل بحث نیست؛ محتوا و لحن محل بحث است؛ اگر نه خدا هم با شیطان حرف زده حرف زدن که اشکالی ندارد.

کفار در جنگ علیه مسلمین شعر می‌گفتند و پیامبر به شعرا می‌فرمودند که پاسخ بدهید؛ این یک نوع گفتگو است؛ منتهی آن می‌گوید مثلاً بت هبل اعلاست، اینها هم جواب می‌دهند که الله اعلی و اجل است؛ یعنی دارند مقابله به مثل می‌کنند؛ اصلاً اصل گفتگو محل بحث نیست؛ عیبی ندارد رهبری هم به جوانان اروپا نامه نوشت منتهی آن نامه از چه سنخی است؟ آن نامه از سنخ هدایت است؛ برگردید قرآن را ببیند و فکر کنید.

ما دو قسمت کردیم؛ آنجا که سید الشهدا از جهتی که امام مسلمین است؛ آن امام همه عالم وجود است؛ همانطور که امام حر و زهیر است، امام عمر سعد و شمر و عبیدالله هم هست و سعی می‌کند اینها را از بیچارگی نجات دهد؛ لذا با آنها گفتگو می‌کند که می‌گوید من شفاعت جدم را تضمین می‌کنم و خودتان را بدبخت نکنید و این کرامت آن امام است و دارد هدایت می‌کند.

هیمنطور که بین دو سه باب سخنرانی می‌کند؛ اگر اینها به من ملحق شوند که عده‌ای ملحق شدند فبها و نشدند عده‌ چند صد نفری پشیمان شوند و بروند و حداقل در جنگ با من کشته نشوند و حتی شاهد کشته شدن من هم نباشند، یعنی او از این جهت که می‌خواهد با یک سرطان معنوی مبارزه کند می‌گوید بگذارید از این مهلکه دور شود؛ در واقع در اینجا در موضع هدایت است.

نکته بعدی اینکه سید الشهدا هم امام مسلمین است و امام جامعه است؛ هم فرمانده کل قوای یک جریان نظامی است؛ حضرت به عنوان یک فرمانده نظامی دارد آنجا آن صحنه استراتژیک را مدیریت می‌کند؛ با عمر سعد جلسه می‌گذارد می‌گوید به تو چقدر دادند که بیایی با من بجنگی، من بیشتر می‌دهم تو برو؛ یعنی اوج هوشمندی است؛ این مثل آن می‌ماند که شما جان کری را در یک جلسه دعوت کنید و بگوییم که چند میلیون دلار بدهیم تا علیه اوباما صحبت کنید.

کسی با این مخالفت ندارد؛ یعنی در واقع این یک نوع هجوم است؛ ما همیشه شاهد هجوم فرهنگی علیه خودمان هستیم؛ اینجا سید الشهدا دارد هجوم فرهنگی می‌کند و نفوذ می‌کند و دارد انقلابش را صادر می‌کند؛ می‌فرماید که چقدر بدهم تا تو برگردی؛ همینطور امیر المؤمنین(ع) با زبیر این کار را کردند؛ فرمودند یادت هست که آن روز پیغمبر فرمودند که تو در مقابل علی قرار می‌گیری و ظالمی؟ اصلاً حضرت کاری کرد که زبیر وقتی برگشت به سپاه اصلاً انگیزه جنگ نداشت.

وقتی که انگیزه جنگ فرمانده یک سپاهی را بگیرید آن سپاه می‌پاشد؛ حضرت دارد در بالاترین سطح عمل می‌کند؛ مثل این می‌ماند که امروز مسئولین ما واقعاً این هنر را داشته باشند که امیدواریم به اینجا برسند، که بین مسئولین کاخ سفید نفوذ کنند؛ ما با این مسئله مخالفتی نداریم؛ چون این موضع عزت است؛ کما اینکه سید الشهدا این کار را با سخنرانی‌اش انجام می‌دهد؛ اینکه عده‌ای بر می‌گردند و عده‌ای فرار می‌کردند و اینکه از حبیب می‌خواست که شب هفتم محرم میان بنی اسدی‌ها برود به دلیل اینکه حبیب از بزرگان بنی اسد بود.

یعنی امام هنوز هم با جنبه هادیانه‌اش می‌خواهد یک عده‌ای برگردند و بیچاره نشوند و از جنبه برنامه جنگ می‌گوید برو به اینها بگو که شما مگر نامه ننوشتید؛‌ بیایید ملحق شوید و عده ای آمدند که ملحق شوند یک عده 400 نفره و 4 هزار نفره را در تاریخ نوشته آمدند و درگیر شدند و ترسیدند و برگشتند؛ یعنی اول نفوذی مثل حبیب را در سپاه دشمن می‌فرستد و می‌گوید سعی کنید آدم‌ها را جذب کنید و این را تعبیر کنیم به اینکه امام حسین با عمر سعد دست داد؛ شما هر متن تاریخی که می‌بینید این گفتمان را می‌بینید.

سید الشهدا در گفتمان خود از برخی امور خط قرمزش، به هیچ وجه حاضر نیست بگذرد

در این گفتمان سید الشهدا از برخی امور خط قرمزش، به هیچ وجه حاضر نیست بگذرد؛ امروز شیخ نمر که خدا سلامت کند را چرا اعدام نمی‌کنند در حالی که شعور سیاسی عربستانی‌ها خیلی هم پایین باشد؛ می‌بینند هزینه زیادی دارد و نمی‌ارزد؛ بلا تشبیه سید الشهدا هزینه وحشتناکی برای آن حکومت دارد؛ اگر فقط سید الشهدا سکوت می‌کرد یعنی ابراز مخالفت با بنی‌امیه نمی‌کرد، اینها حاضر بودند که مکه و مدینه را در اختیارش بگذارند؛ چون نمی‌ارزید این کار را بکنند.

منتهی حضرت می‌فرماید که این ذلت است؛ منتهی این عدم سازش، هیهات من الذله، که 1400 سال است شعار شیعه است، را ما به دست دادن تبدیل کنیم؛ حضرت چیزی می‌گویند که وقتی می‌خواهید قرآن قرائت کنید، به لغت نامه معاصر رجوع نکنید؛ تازه عرض کردم که ما در تاریخ دست دادن نداریم؛ مثلاً اگر با یک متن قرآن مواجه شدیم باید برویم لغت نامه‌های نزدیک به نزول را ببینیم که این کلمه چه معنایی دارد.

اگر این را ترجمه کنیم خنده‌دار می‌شود مثلاً می‌گوییم که جز با پادشان نمی‌توانید به آسمان بروید خوب این خنده‌دار و فکاهی است؛ یعنی بیاییم با ادبیات امروز ترجمه کنیم؛ هر آدم معمولی در جامعه متوجه می‌شود که این کار خطا است اما جریان سکولار به دنبال این است که حرکت سید الشهدا را در آن قیام حذف کند؛ عدم سازش را حذف کند چون آن دنبال این است که می‌گوید با همه ارتباط بگیریم و آدم‌ها را درجه‌بندی نکنیم که این مخالف عقیده من است.

در حالی که قرآن کریم برای کافر حربی خیلی صریح حرف زده است؛ یعنی آنقدر آیه روشن در این زمینه داریم، هم به پیغمبر می‌گوید که باید با خشونت رفتار کنید، هم به مسلمین می‌گوید که نباید محبت کنید و هر کسی که به آنها محبت کند از آنها می‌باشد؛ در واقع دارد می‌گوید بترسد آن کسی که می‌خواهد با آنها نباشد حتی با آنها ابراز محبت نکند؛ در جامعه متهمش می‌کنند؛ من یتولهم منکم فانه منهم یعنی حواستان را جمع کنید.

«نسیم» اینجا دو شبهه مطرح می‌کنند که یکی آنجا که ابی عبدالله به حر می‌گوید که بگذار برگردند یکی این را مطرح می‌کنند؛ این امر را توضیح بفرمایید.

کاشانی: ما در پاسخ می‌گوییم که به همه واجب عینی نیست که تحلیلگر تاریخ باشند؛ یعنی به صرف اینکه با یک مسئله تاریخی مواجه شدیم و نتوانستیم حلش کنیم بگوییم لازم است تحلیل داشته باشیم پس تحلیل ارائه دهیم؛ عرض کردم برای نظریه فرار اشکالات متعددی است؛ برسند به آنجایی که حضرت به حر می‌گویند برگردند؛ بگویند ما اینجا با یک مشکلی برخورد کردیم دیگر نیازی به تحلیل نیست.

یعنی آقایان نتوانستند بعضی ابهاماتی که مشکل هم هست را تحلیل کنند؛ از خودشان یک چیزی را پراندند؛ مثل این می‌ماند که من مثلاً یک زائده‌ای در انگشتم باشد و این را نتوانم تحلیل کنم و بگویم که قیچی بدهید؛ این که راهش نیست؛ باید برویم پیش پزشک و درمانش کند؛ امام حسین اگر قیام کرده و رفته به حر گفته بر می‌گردم، بگوییم پس لابد خواسته فرار کند؛ در حالی که وقتی به حضرت خبر شهادت مسلم را دادند، یقین دارد که با آن مبارزه خواهند کرد.

اصلاً نگوییم که امام حسین بگوییم یک آقایی که عقلش به اندازه عقل عرف جامعه است نه عقل مثل سید الشهدا؛ به وی خبر بدهند که در آن شهری که شما را دعوت کردند سفیرت را کشتند و بدن بی سرش را به اسب بستند و به زمین می‌کشانند یعنی الآن شهر کاملاً علیه شما است؛ یعنی اگر من بخواهم وارد آن شهر بشوم می‌پذیرند یا اینکه با من مبارزه می‌کنند و شکی نیست که با من مبارزه می‌کنند.

حضرت این خبر را می‌شنوند ولی به حرکتشان ادامه می‌دهند؛ اولین گروهی که مقابل حضرت مبارزه می‌کنند می‌گوید بگذارید برگردم؛ آیا نمی‌دانستند که با ایشان مبارزه خواهند کرد؟ بله می‌دانست؛ پس باید بگوییم که هدف ایشان چی بود که با این حالت برگشت؟ اگر نتوانیم تحلیل کنیم می‌گوییم نمی‌دانم و بررسی می‌کنم نه اینکه نظریه ارائه کنم.

اگر بخواهم قیاس سید الشهدا را تحلیل کنم، به صورت خلاصه، البته من در مباحث دانشگاهی ده جلسه به این موضوع اختصاص می دهم، یعنی اول سعی می‌کنم سوالات مسئله را مطرح کنم و یکی دو جلسه با دانشجویان گفتگو می‌کنیم و بعد به عنوان یک منتقد شروع می‌کنم به انتقاد کردن و آنها سعی می‌کنند که پاسخ بدهند و هر کجا که مبهم بود و نتوانستند حل کنند را یادداشت کنند و ببینیم که چند نقطه کور دارد؛ بعد نظریه‌ها را که 8 نظریه است را مطرح می‌کنم.

مثلاً مرحوم شهید مطهری نظریه دارد، آقای دکتر شریعتی نظریه دارد، آقای نجف آبادی نظریه دارد و سکولارها نظریه دارند و افراد دیگری نیز نظریه دارند؛ اینها را یکی یکی مطرح می‌کنیم؛ بررسی می‌کنیم؛ مثلاً می‌بینیم که یک نظریه‌ای 80 درصد مشکل ندارد و یک نظریه 80 درصد ضعف دارد که بتوانند داوری کنند و بعد نظریه خودمان را مطرح می‌کنم ولی الآن چون فرصت نداریم نظریه خودمان را مطرح می‌کنم.

4 هدف کلی سیدالشهداء به ترتیب اولویت زمانی

از نظر حقیر سید الشهدا (علیه السلام) چهار هدف کلی داشت؛ این چهار هدف اولویت زمانی یک دو سه چهار است، ولی چهارمی از همه مهمتر است؛ مثل اینکه شما برای داشتن میوه زمینی لازم دارید، بذری، کودی، آبی، آفتابی، زمانی، باغبانی و... داشته باشید و منتهی میوه از نظر زمانی آخر است ولی از نظر اولویت اول است؛ شما تا زمین نداشته باشید به آن میوه نخواهید رسید.

این ۴ مورد این است؛ یک این که اعاده حیثیت به اهل بیت یعنی اهل بیت را برگردانیم به جایگاهی که پیامبر اکرم تعیین کردند؛ یعنی سید الشهدا اصلاً حرف جدیدی نمی‌خواهد بزند؛ جامعه چنان دچار انحطاط شده که می‌خواهد گفتمان نبوی را برگرداند؛ یک زمانی شیخ انصاری یک بحثی در مورد اصول می‌کند؛ ۵۰ سال بعد فقها می‌آیند آن را بسط می‌دهند اما حسین در این مقام نیست؛ امام حسین به دنبال این است که هر چه پیغمبر پنجاه سال پیش فرمودند را یک بار دیگر در جامعه مطرح کنند.

اجازه دهید ۴ مورد را نام ببرم؛ یک اعاده حیثیت به اهل بیت و باز گرداندن جایگاه اهل بیت به آن جایگاهی که پیغمبر فرمودند نسبت به جامعه؛ دوم تخریب آن چهره جریان خلفا و معارض که امروز در لباس یزید رخ نشان داده؛ سوم این که (البته این دوتای بعدی را حضرت فرصت نمی‌کنند که انجام بدهند و اینها میوه‌های آن درخت است) شکست دادن این جریان است و اینها را از صحنه اجتماع بیرون کند؛ چهارم هم تشکیل حکومت اسلامی است.

اینکه شما می‌بینید حضرت سفیر می‌فرستد نظر به تشکیل حکومت اسلامی دارد؛ منتهی اولویت‌هایی دارد که فرصت به آن نمی‌رسد؛ منتهی سفیر می‌فرستد که ببینند آن به دنبال آن هدف هم بوده است؛ یعنی اگر کسی بگوید امام حسین به دنبال تشکیل حکومت بوده حرف درستی زده است؛ این هدف اولیه حضرت نیست، از آن جهت که شما تا زمین و درخت نداشته باشید میوه ندارید.

این نظریه شخصی بنده است و تا به حال خیال می‌کنم که بهتر از بعضی از نظریه‌ها می‌تواند شبهات را پاسخ بدهد؛ پیغمبر می‌فرماید در پیام‌های مختلف مثل حدیث سفینه و حدیث ثقلین تا وقتی که قرآن و اهل بیت کنار هم باشند و شما هر دو را پذیرفته باشید هرگز گمراه نمی‌شوید؛ یعنی شأن هدایت و موضع رسالت دست اهل بیت است؛ یعنی قرآنی که سند مکتوب است و یک مفسر این سند است و هر کجایی که به گیر خوردید، به گرفتاری خوردید و تبیین لازم داشت و فصل الخطاب لازم داشت به اهل بیت رجوع کنید؛ این جریان متأسفانه بعد از پیغمبر دچار تعارض جدی شد و اهل بیت را محدود کردند و بعضی‌ها را کشتند و بعضی‌ها را خانه‌نشین کردند؛ اطرافیانشان را متفرق کردند؛ دشمنی با اهل بیت رواج پیدا کرد؛ برای آنکه مردم را از آن هدف دور کنند.

حتی پیغمبر را تخریب کردند تا اینکه بگویند که خود پیغمبر تخریب شده و اهل بیتش خود به خود تخریب می‌شوند؛ بعد آمدند و دیدند که اهل بیت اشخاص دیگری هستند؛ یعنی سال 18 هجری وقتی قحطی می‌شود می‌روند در خانه عباس عموی پیغمبر به عنوان اهل بیت به ایشان متوسل می‌شوند و این خیلی دقیق است؛ یعنی سعی می‌کنند که عنوان اهل بیت را تخریب کنند اما بالاخره در باور جامعه شما یک امر و نهی اجتماعی بکنید صد در صد که موفق نمی‌شوید و برای باقی‌اش می‌گویند ما می‌رویم عباس عموی پیغمبر به عنوان اهل بیت متوسل می‌شویم تا قطحی بر طرف شود.

یعنی سعی می‌کنند که افراد اهل بیت را توسعه بدهند و وقتی توسعه بدهند اهمیت آن پنج نفر کمتر می‌شود؛ می‌بینند که آن پنج نفر ۵۰۰ نفرند؛ با هم، هم اختلاف دارند و اینطور نیست که اهل بیت همه یک تفکر داشته باشند؛ یعنی به دنبال این هستند که حق را بین باطل کمرنگ کنند.

چگونه ابوسفیان خال المؤمنین و یزید پسرخال المومنین شد؟

فهم بسیار ضعیف‌تر است؛ می‌آیند می‌گویند بله ام حبیبه، همسر پیغمبر، خواهر ابوسفیان است پس ابو سفیان خال المؤمنین است؛ اهل بیت پیغمبر است؛ یزید پسر خال المؤمنین می‌شود؛ در شهر شام برخی یزید را اهل بیت پیغمبر حساب می‌کردند؛ از طرفی خیال می‌کردند که نسل بچه‌های پیغمبر در شام منقرض شده؛ آنها تلاش می‌کنند جاهایی مثل شام که خبر ندارند و می‌گویند که پیغمبر یک اهل بیتی داشت و تمام شد.

البته زمان اسلام نمی‌توانند ابتر بگویند منتهی می‌گویند که بچه‌هایش دیگر تمام شدند؛ نکته دیگر اینکه افراد دیگری را هم سعی کردند به همسران اضافه کنند و معاویه را خال المؤمنین کنند؛ عباس هم پیغمبر و بچه‌های عباس هم اهل بیت پیغمبر می‌شوند؛ ابن عباس خودشان را اهل بیت پیغمبر می‌دانند؛ یعنی دارد خود را توسعه می‌دهد.

وقتی سیدالشهدا اصلاً شأن فقیه در جامعه خود را ندارد

همه اینها برای این است که مردم توجه نکنند؛ مثلاً امام جواد و امام هادی و مخصوصاً امام هادی که عسکری‌ محسوب می‌شود، یعنی در پادگان است، سؤال شرعی از حضرت پرسیدند؛ ولی شما بگردید راجع به سید الشهدا سوال فقهی پیدا نمی‌کنید. یعنی سید الشهدا اصلاً شأن فقیه در آن جامعه ندارد یعنی بایکوتش کردند؛ حضرت وقتی از مدینه خارج می‌شود پنج نفر از اهل مدینه دنبال امام راه نمی‌افتند؛ یعنی سعی کردند که در جامعه اهمیت اهل بیت پیغمبر را کم کنند؛ البته هنوز از نظر فقهی دوران سید الشهدا آن رشدی که دوران امام صادق دارد را ندارد ولی در هر صورت سید الشهدا به عنوان مرجع دینی مردم نیست.

به عبارت دیگر کاری کردند که مردم حداقل جرأت نکنند؛ یعنی کاری کردند که طرف اسم بچه‌اش را عوض کرده یعنی اسم بچه‌هایشان را از حسن به شعیب و... تغییر دادند و با ابزارهای مختلف مردم را با اهل بیت پیغمبر فاصله انداختند؛ لذا وقتی امام حسین کار کند برای مردم سوال پیش نمی‌آید که وظیفه شرعی ما چیست.

اینکه شما می‌بینید که حدود 30 نفر همیشه آمدند و به حضرت توصیه کردند که نرو آنجا، برو آنجا، معنی‌اش این است که جایگاه امامتی برای سید الشهدا قائل نیستند و این را نمی‌فهمند که شما باید در موضع اطاعت باشید نه امام؛ می‌آیند و مشورت می‌دهند؛ بعضی مثل ابن عباس چند بار مشورت می‌دهد.

آقا تو اگر خوبی باید راه بیفتید دنبال امام نه اینکه به امام مشورت بدهید و این اتفاق فرهنگی بود که در آن جامعه انجام داد؛ سید الشهدا به دنبال این بودند که این را برگردانند البته به دنبال این نبودند که به مردم بفهمانند که من امام جامعه هستم؛ چون جامعه در آن زمان پذیرش ندارد و حضرت می‌داند که چند سال بعد باید یکی از معصومین مثلاً در صحنه عمومی مثل رسانه عمومی خودش را امام معرفی کند مثل حضرت رضا در نیشابور.

چرا امام حسین در تمام سخنان خود را اهل بیت پیامبر معرفی می کند نه امام امت؟

تا آن زمان اهل البیت توجهشان به عنوان اهل البیت است؛ شاید اگر امام حسین بگوید من امام هستم این را نمی‌فهمند ولی وقتی اهل البیت معرفی می‌کنید همواره یکی نماد اهل البیت است و نماد اهل البیت مشخص است؛ سید اهل البیت معلوم است که چه کسی هست پس امام حسین خودش را اهل البیت معرفی می‌کند.

یک سال مانده به عاشور می‌بینید که حدود 14 ماه در آن خطبه منای معروف که عده‌ای از مردم را جمع می‌کنند، بهترین صحابه و متقیان از بنی هاشم را جمع کرد، شما توقع دارید که مثلاً فرض کنید به کسی که 50 سال درس دین خوانده بهش ضرب و ضربا بگویند؟ حضرت آنجا می‌گوید مثلاً آیه تطهیر‌ در مورد ما نازل شده است.

یعنی ببینید که چقدر عقب رفتیم که دوباره سید الشهدا کار پیغمبر را می‌کند می‌گوید که این راجع به ما است؛ حدیث غدیر راجع به پدر من می‌باشد و حدیث ثقلین راجع به ما می‌باشد.

من می‌ترسم این مسئله اهل البیت در جامعه مندرس شود یعنی از بین برود و فراموش شود و این را بروید در شهرهایتان بیان کنید؛ البته این را به بزرگان می‌گویند یعنی جامعه را آنقدر عقب بردند که سید الشهدا دوباره کار نبوت را انجام می‌دهند؛ در صورتی که آن موقع باید تبیین می‌کرد که چه مفاهیمی در آن هست، یعنی کل آن سخنان را نگاه کنید فقط راجع به شأن اهل البیت می‌باشد؛ حتی اگر شما پی بگیرید می‌بینید امیر المؤمنین هم همین کار را کرده است؛ نهج البلاغه را ببینید.

امام حسن اولین سخنرانی که می‌کند بعد از امیر المؤمنین می‌گوید که کسی از دنیا رفت که احدی به او نخواهد رسید؛ بعد می‌فرماید من عرفنی فقط عرفنی و من لم یعرفنی فأنا اگر من را نمی‌شناسید من حسن ابن علی من اهل بیت... ؛ ‌ من از اهل البیت هستم؛ دیگر خودش را معرفی نمی‌کند.

سیدالشهدا از قبل از عاشورا حدود 14 ماه قبل از خطبه منا تا خطبه شام اگر دقت کنید عنوان من امام هستم نیست؛ خود ائمه عنوان اهل البیت را مطرح می‌کنند؛ شما نگاه کنید حضرت می‌آیند و می‌گویند بیعت کنید، می‌فرماید که ما اهل بیتی هستیم که مختلف الملائکه‌ایم و این یزید هم شارب الخمر است و کسی که از اهل بیت پیغمبر باشد یک شأنی دارد و این هم یک شأنی دارد و من بیعت نخواهم کرد.

چرا سیدالشهدا دایم تاکید می کند که من پسر پیغمبرم؟

در مسیر با هر کسی که صحبت می‌کند می‌گوید من اهل بیت پیغمبرم؛ در صحبت‌های حضرت نگاه کنید جز من پسر پیغمبرم نمی‌بینید؛ اینجا فقط حضرت می‌خواهند که عنوان اهل البیت را زنده نگه دارند چون اگر عنوان اهل البیت بیاید و مردم بپذیرند که اهل البیت مرجعیت دارد می‌پذیرند.

حضرت شهید می‌شوند و خطبه‌های بنت الحسن و حضرت زینب و ام کلثوم و حضرت سجاد را ببینید؛ کل خطبه امام سجاد این است که من پسر پیغمبرم و من پسر علی (ع) و پسر زهرای مرضیه‌ام؛ در برخی از نسخه‌ها هم هست که می‌فرماید من پسر آن کسی هستم که خونش را در بیابان ریختند یعنی فقط خودش را معرفی می‌کند منتهی با اوصاف خودش را معرفی می‌کند.

مثلاً من پسر آن کسی هستم که در بدر پهلوان بود و من پسر آن کسی هستم که زکات را اینطور داده یا در مورد پیغمبر می‌فرماید من پسر کسی هستم که به معراج رفت و اهل البیت را معرفی می‌کند و حتی یک جمله نمی‌گوید که ما برای چی جنگیدیم و ما برای چی بیعت نکردیم؛ یعنی تمام گفتگوهای اهل البیت فقط خودشان را معرفی کردند و بعد حضرت پایین می‌آید و پسر طلحه می‌گوید چه کسی پیروز شد؟ معلوم است امام زنجیر به گردنش هست و ظاهراً معلوم هست که چه کسی پیروز شد.

حضرت فرمود اگر می‌خواهید بدانید که چه کسی پیروز شده به اذان گوش کنید؛ یعنی من کاری کردم که اشهد ان محمداً رسول الله برداشته نشود؛ یعنی این جریان خطرناک اتفاق نیفتد؛ یزید مجبور می‌شود عزاداری درست کند و بگوید من نمی‌خواستم و عبیدالله این کار را کرد؛ یعنی تلاش اهل البیت این بود که اهل البیتی بود.

چون دیگر امام حسین شهید شد؛ اگر از امیر المؤمنین و حضرت سجاد بیش از بقیه بیان می‌کند به این علت است که اختلاف در جامعه سر امیر المؤمنین بود؛ اگر آن حل شود باقی رو می‌آید؛ لذا با اینکه الآن امام حسن کشته شده بیش از 80 درصد خطبه حضرت سجاد راجع به امیر المؤمین است؛ جملات خطبه حضرت سجاد را بشمارید قسمت‌هایی که راجع به امیر المؤمنین است قریب به 80 درصد متن می‌باشد و فقط هم معرفی می‌باشد.

برای شما هیچ چیز جدیدی ندارد؛ یعنی برای شیعه امام صادق حرف‌های تکراری است؛ منتهی فرض کنید که یک نفر را می‌برند جزیره آدم‌خوارها و می‌خواهد حرف بزند می‌گوید اهل البیتی هست یا شنیدید که یک نفر آمد و گفت الحمد لله خدا شما را خوار کرد؛ حضرت فرمود پیرمرد شما قرآن خواندید؟! این آیه و این آیه را خواندید؟! پیرمرد گفت بله راجع به اهل بیت پیغمبر می‌باشد و نسلشان هم منقرض شده و حضرت فرمودند که من از اهل البیت هستم که طرف سرش را گذاشت زمین و گریه کرد.

مثل اینکه الآن بگویند از این در الآن پسر امام زمان می‌آید داخل حتماً شما تعجب می‌کنید؛ درست است که در آن جامعه سعی کردند تخریب کنند ولی پسر پیغمبر است؛ الآن می‌گویند این پسر امام زمان است و اگر بگویند چه حالی به ما دست می‌دهد؟ حتی پسر مرجع تقلید ما یا پسر محبوب ما است، ما نسبت به آن واکنش نشان می‌دهیم و جا می‌خوریم.

حضرت سجاد (ع) در طول 34 سال یکی از عناوین اصلی فعالیت‌هایش عنوان اهل البیت است

می‌بینیم که پسر پیغمبر زنجیر به گردنش هست، یعنی عنوان اهل البیت است؛ این مسیر را اگر شما نگاه کنید، حضرت سجاد (ع) در طول 34 سال یکی از عناوین اصلی فعالیت‌هایش عنوان اهل البیت است؛ یعنی اینکه 120 گونه در صحیفه صلوات‌های مختلف فرستاده است؛ ؛ آن جامعه این را نمی‌داند یعنی شما نگاه کنید که بین امام سجاد و سید الشهدا پیوستگی روش هست.

اولین کارکرد عنوان اهل البیت است و زمان امام باقر هم اولین هدف امام باقر می‌باشد و زمان امام صادق هم اولین هدف می‌باشد؛ تا زمان حضرت رضا علیه السلام پرده‌برداری می‌کنند و به تعیین مصداق شروع می‌کنند.

شما می‌بینید که امام سجاد در صحیفه سجادیه دعای 47 که دعای عرفه هست، امام زمان خودش را که از اهل بیت پیغمبر است، دعا می‌کند و خودش را امام معرفی نمی‌کند چون امام را می‌کشند و خط گم می‌شود و حضرت اهل البیت را معرفی می‌کند که اگر این مصداق را کشتند مصداق بعدی جایش را بگیرد، تا این فکر نمیرد.

لذا شما دعای 47 را که نگاه می‌کنید امام هم اوصاف اهل بیت را معرفی می‌کند که خدا اینها را حجت و وسیله قرار داد تا مردم به آنها توسل کنند و هر زمان به اراده تو اینها را معصوم کرد بعد می‌گوید امامت را از اینها قرار داد و من را در خدمت به آن یاری کن؛ البته خودش امام می‌باشد منتهی در موضع تعلیم است.

چون امام سجاد خیلی محبوب بوده، مردم می‌گویند که آن امام چه کسی هست که امام سجاد دعا می‌کند که خادمش باشد و این در مسیر هست؛ پس این یک هدف است پس اولین شأن قیام سید الشهدا شأن تبلیغی است؛ اگر نزدیک حج باشد و شما بخواهید از مدینه حرکت کنید و بخواهید تبلیغ کنید آیا شما این حرفی که می‌خواهید بزنید از تلویزیون پخش می‌کنید یا اینکه می‌روید ساوجبلاغ؟

معلوم است که آن را رسانه‌ای می‌کنید؛ حضرت می‌رود مکه که از همه اقشار اسلامی و اتفاقاً آدم‌های مذهبی می‌روند؛ حج حداقل می‌شود گفت که میانگین مذهبی‌اش از کشورهای مختلف مخصوصاً آنجایی که چشم و همچشمی نیست خیلی بالا می‌باشد و می‌بینید آن کسی که از آن راه دور آمده به دنبال تفریح نیامده و حضرت هر گروهی که می‌بیند شروع می‌کند به صحبت کردن، اینکه من را می‌خواستند بکشند؛ من خروج کردم و شروع می‌کند به تبیین تا روز هشتم ذی‌الحجه فقهای غیر شیعه قائل بودند که بیش از این بمانید باید محرم شوید و خروج کنید شکستنش حرام است.

حضرت نمی‌خواهد جامعه مخالفش که آن نگاه را دارد، مرتکب حرام شود؛ چون می‌خواهد بگوید اهل بیت مرجع دینی است و شأنش باید حفظ شود و چون آنها حرام می‌دانند هشتم ذی‌الحجه خارج می‌شود؛ البته می‌توانست نهم خارج شود ولی چون از دیدگاه آنها حرام حساب می‌کنند.

حضرت به دنبال این است که این جایگاه اهل البیت را به عنوان جایگاه اصلی هدایتی معرفی کند و هیچ کس نباید آن را تخریب کند لذا شواهد نشان می‌دهد که حضرت می‌تواند در مکه تشکیل حکومت بدهد و تنها موافق حضرت، عبدالله ابن زبیر می‌گوید برو که آن بتواند حکومت تشکیل بدهد؛ ابن عباس‌ به او می‌گوید خوشحال باش چون او می‌گفت من نوه خلیفه اول می‌باشم ولی امام سجاد نوه پیغمبر بود.

پاسخ امام صادق (ع) به این سوال که چرا امام حسین(ع) نمی خواست در مکه کشته شود؟

البته از نظر جایگاه اجتماعی قبیله‌ای را فراموش نکرده بودند ولی جایگاه دینی و مرجعیتش را سعی کرده بودند فراموش کنند؛ لذا حضرت نمی‌خواهد در مکه کشته شود؛ امام صادق تبیین فرمودند که اگر این کار را می‌کرد می‌گفتند برای رسیدن به حکومت خانه خدا که حرم امن الهی است به مقدس‌ترین خون آلوده کرد.

یعنی از جهت آن قُبح قتل، حضرت به هیچ وجه نمی‌خواهد این اتفاق بیفتد؛ لذا شما می‌بینید وقتی از مکه خارجی می‌شود فرماندار مکه عده‌ای را می‌فرستد تا امام را برگردانند؛ اینجا حضرت تهدید می‌کند و دست به سلاح می‌برد؛ همان که حر می‌فرمود برگردند چرا؟ چون می‌خواهد بگوید من اینجا با شما درگیر شوم و نمی‌خواهم با شما در مکه درگیر شوم؛ اینجا بیرون مکه است؛ اینها خواستند که با امام بجنگند و آنها چون صلاح نمی‌دانستند که با امام درگیری نظامی داشته باشند حضرت را رها می‌کنند.

حضرت شأنش تبلیغ است لذا چون نمی‌خواهد فرار کند و شأنش تبلیغ است از جاده اصلی می‌رود و در هر جایی که می‌ایستد صحبت می‌کند؛ لذا زهیر هر کجا که می‌رفت به امام ملحق می‌شد، چون امام از جاده اصلی حرکت می‌کرد.

می‌آید به سپاه حر می‌رسد یک مورد هم زهیر روز عاشورا قبل از جنگ شمر را در تیررس می‌بیند و در هر دو مورد حضرت می‌فرماید من نمی‌خواهم جنگ را شروع کنم چون هدف من پیروزی نیست هدف من این است که این اهل بیت تنها عامل هدایت جامعه می‌باشد.

این بلور اهل بیت نباید خش بیفتد و شکسته شود؛ لذا اگر من شروع کنم می‌گویند که امنیت را به هم زد و در ماه حرام بود و به این دلیل حضرت می‌فرماید که من شروع کننده نیستم؛ یعنی وقتی که سپاه حر مقابلش می‌آید، باید منازعه کند؛ کما آنکه حبیب گفت یابن رسول الله می‌جنگیم، چون رد می‌شویم.

چون سپاه امام درست است که کمتر از صد نفر بودند ولی در تاریخ سابقه داشته که 50 یا 60 نفر با هزار نفر درگیر شوند چونکه درگیری تن به تن بوده و آنها چون پهلوان بودند احتمال داشت که پیروز شوند؛ وقتی تاریخ ثبت کرده که 60 نفر از خوارج دو هزار نفر از بنی امیه را شکست دادند اما 30 هزار نفر را نمی‌شود کاری کرد که دارند محاصره می‌کنند.

امام حسین(ع) تاکید داشت که شروع کننده جنگ نباشد

حضرت فرمود من نمی‌خواهم شروع کننده جنگ باشم وقتی جلوی شما را سد کردند یا باید درگیر شوید یا باید برگردید؛ حضرت فرمودند که بگذارید من بر می‌گردم؛ پس اول شأن امام هدایت است؛ با این عنوان که اهل بیت عامل هدایت شما مردم است.

این مسیری است که قبل از امام پیگیری کنیم، هست بارها در نهج البلاغه این هست که اگر می‌خواهید پیروی کنید راهش اهل بیت پیغمبر است؛ هدف راهبردی دوم حضرت تخریب آن جریان است؛ حضرت برای اینکه این جریان را تخریب کنند، ائمه بعدی ما در شرایطی که داشتند در مورد پادشاه زمان خودشان سکوت کردند، ولی امام حسین نباید این کار را بکند.

چون در آن جامعه دینی فقط چهار نفر اهل بیت پیغمبرند که پیغمبر راجع به اینها روایت و آیه دارد و امام سجاد این شأن را ندارد؛ درست است که ما امام سجاد و امام حسین را از نظر معنوی یک جور می‌دانیم ولی در جامعه آن روز می‌گوید پیغمبر گفته حسین منی و انا من حسین و سید شباب اهل الجنه.

خود حضرت فرمود مگر سید شباب اهل الجنه غیر از من بوده بروید از سوابق خودتان بپرسید؛ همچین چیزی راجع به امام سجاد نداریم، سید الشهدا آخرین بازمانده است؛ دوران معاویه به خاطر توان تبلیغاتی معاویه که خودش یک بحث مفصلی دارد، حضرت صلاح نمی‌داند قیام کند و سکوت می‌کند.

البته گاهی از نظر فرهنگی معارضه هم می‌کند، ولی حالت براندازی دیگر نداشت؛ اما زمان یزید حضرت می‌بیند که اولاً آن جریان نفاق معاویه کم کم چهره‌اش را بر می‌دارد که رسماً یک پرچمی در جامعه اسلامی به عنوان پرچم کفر بلند کند؛ کما اینکه شما می‌بینید خصوصی می‌گوید چون جرأت نمی‌کرد عمومی بگوید؛ ولی وقتی می‌بیند مثلاً جامعه اجازه نمی‌دهد می‌گوید که عزاداری کنید و یزید دوباره به موضع نفاق بر می‌گردد.

شما نگاه می‌کنید حتی مثلاً فرض کنید همسر یزید وقتی پشت پرده قرارش دادند و می‌آید ناموس رسول خدا را با آن وضع می‌بیند، از پشت پرده با سر برهنه می‌آید بیرون و خودش را می‌زند؛ یعنی خیلی قبح شکنی بزرگی رخ داده است؛ پس یزید دو حالت دارد یا به سیم آخر بزند یا اینکه به نفاق برگردد ومحاسبه می‌کند و به نفاق بر می‌گردد.

توان فرهنگی تبلیغاتی یزید به هیچ وجه قابل قیاس با توان تبلیغاتی فرهنگی معاویه نبوده

یزید آدمی بوده که نماز می‌خوانده و خطبه نماز جماعت هم داشته؛ یعنی حضرت می‌بیند من می‌خواهم این جریان را تخریب کنم اگر یزید را تخریب کنم منسوب کننده معاویه را تخریب کردم؛ اولین استراتژی حضرت این بوده که من در برابر این سکوت نمی‌کنم که بیعت محسوب شود؛ یعنی نمی‌خواهم یک تیر از طرف من به روی بنی امیه زده شود؛ چون در آن زمان تمام تبلیغات معاویه طوری بوده که معلوم نیست امام موفق شود و توان فرهنگی تبلیغاتی یزید به هیچ وجه قابل قیاس با توان تبلیغاتی فرهنگی معاویه نبوده و نفاق دارد، ولی بسیار کمرنگ تر است و جامعه آن را لاابالی می‌شناختند.

البته لاابالی که نماز می‌خوانده یعنی تارک نماز نمی‌دانستند؛ در این شرایط حضرت بیعت نکردن را اسم رمز مخالفت قرار می‌دهد؛ لذا شما می‌بینید که کوفه آمدن برای امام اصل نیست چون اگر اصل بود به حر نمی‌فرمود که بگذار برگردم؛ ولی بیعت نکردن از اصولش می‌باشد چون این اسم رمز آن تخریب شخصیت آنها می‌باشد که چند هدف دارد.

لذا می‌بینید که می‌فرماید من را اگر بخواهند یا شمشیر یا بیعت البته بیعت کردن را نمی‌گویند که دست بدهد بیعت کردن به معنی مخالفت نکردن می‌باشد که حضرت آن را ذلت می‌داند؛ حالا نکته اینجاست که یک جریان منحرفی بعد از پیغمبر ایجاد شد؛ پیغمبر که به شهادت رسید آن شخصی که روی منبر بخواهد بنشیند آن صلاحیت را ندارد.

برای اینکه مشروعیت درست کند چند کار کردند شخصیت پیغمبر را پایین آوردند و از آن حالت قدس پایین آوردند و گفتند که معاذ بالله هذیان می‌گوید؛ شخصیت آن صندلی خلافت را بالا بردند که بگویند مثلاً فلانی کیست بگویند نه مهم نیست که چه کسی هست اینجایی که نشسته مهم است؛ مثلاً وزیر شده و جایگاه خلافت را از حدش بیشتر بالا بردند و به آن جایگاه عصمت دادند.

بعد شروع کردند خود آن شخص را ارتقاء دادند و کار به جایی رسید که مثلاً از خلیفه دوم نقل است که اگر کسی حاکم مسلمین شد و ضربک یعنی سیلی زد و ظلمک یعنی ظلم کرد و منع حقک یعنی حقت را خورد و امرک علی شیء دینک یعنی دستور داد کاری کنید که دینت ناقص شود، بگو چشم چون جایگاهش بالاست.

دعای شمر در کنار خانه کعبه بعد از قتل پسر پیامبر!

یعنی ما داریم در حادثه کربلا که شمر بعد از واقعه عاشورا خانه خدا رفت و در کنار خانه خدا ایستاد و گفت خدایا تو می‌دانی که من شریف هستم؛ یکی به او گفت فلان فلان شده تو چه طور شریفی هستی و شمر جواب داد من به دستور امیرم این کار را کردم یعنی به دستور صاحب آن جایگاه است؛ همینطور مسلم ابن عقبه وقتی آن همه آدم را کشت به دلیل بیماری داشت از دنیا می‌رفت گفت خدایا من عملی امیدوارکننده‌تر از قتل و عام مردم مدینه ندارم چون به دستور امیرم عمل کردم؛ این نمونه‌ها فراوان می‌باشد.

بنای فقه سیاسی برادران اهل سنت چیست؟

کار به جایی رسید که فقه سیاسی برادران اهل سنت امروز هم همین است؛ هر مخالفتی یعنی امروز وزیر اوقاف و امور دینی امروز عربستان شیخ صالح آل شیخ می‌گوید اگر حاکم جامعه افسق ‌عباد الله و المقتل لاولیاء الله، یعنی بدترین بنده خدا و فاسق‌ترین بنده خدا و قاتل اولیاء خدا بود اطاعتش واجب است و ابراز مخالفت با او حرام است.

به عبارت دیگر اگر این پا بگیرد اصل تمام قیام‌های ظلم‌ستیزی در طول تاریخ حرام می‌شود؛ سید الشهدا آخرین فردی است که به تعبیر من یک چیزی مثل گارانتی دارد؛ یعنی آدم‌های دیگر معصوم نیستند مقابل این جریان قرار بگیرند می‌گویند بغی کرده و او را بکشید؛ ولی امام حسین سید شباب اهل جنه است و این را همه مسلمین قبول دارند.

وقتی حضرت قیام می‌کند و بیعت نمی‌کند دو حالت دارد یا سید الشهدا معاذ الله جهنمی است و از دنیا رفته است که با امام مسلمین مخالفت کرده است؛ چون می‌گویند یک وجب از امام مسلمین دور باشد به مرگ جاهلیت مرده؛ همانطور که ما می‌گوییم؛ منتهی آنها برای حاکم قرار دادند.

یعنی آن جریان هر کسی در مقابل آن قرار می‌گرفت مثل حجر ابن عدی صراحتاً گفتند خروج از دین کرده پس او را بکشید؛ با امام حسین هم همین کار را کردند؛ اینکه بدن مطهرش را دفن نکردند، نسبت به آل الله و اسرا جسارت کردند همین بود که بگویند اینها خروج کردند؛ یعنی دنبال این بودند که اینها را کافر بدانند.

سیدالشهدا ادامه دهنده حرکت زهرای اطهر است در قیام علیه ظلم

برخی از سنی‌ها مثل ابو جوز یزید را کافر می‌دانند، می‌گویند یزید با برده گرفتن و قصد برده گرفتن از نوامیس رسول الله کافر است؛ این همه آیه داریم؛ قتل پسر پیغمبر را خوب حساب کرد، در حالی سید شباب اهل الجنه است؛ یعنی اگر امام حسین قیام نمی‌کرد و امام صادق قیام می‌کرد می‌گفتند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.یک شخصی که مردم به آن یقین داشتند لازم بود و این کار را دو نفر در جهان انجام دادند؛ یکی حضرت زهرا سلام الله علیها است که قیام علیه ظلم کرد و سیده نساء اهل الجنه شد؛ منتهی کار سید الشهدا مهمتر از حضرت زهرا است، چون کار حضرت زهرا برای وقتی است که هنوز این فکر پای نگرفته ولی امام حسین برای وقتی است که این فکر کامل پای گرفته است.

من مثال از حوالی آن ماجرا برای شما زدم؛ یعنی در آن جامعه‌ای که اجماع فقهاء اهل سنت این است که ابراز مخالفت با ظالم حرام است؛ لا ینعزل الامام بالفتنه امام مسلمین و حاکم مسلمین هر چی فاجر اینطور عزل نمی‌شود؛ چه کسی می‌تواند مخالفت کند؟ آن کسی که از طرف پیغمبر برچسب بهشتی خورده را نمی‌شود جهنمی حساب کرد؛ یکی از دلایل اسم رمز مخالفت سید الشهدا با بیعت این است و حضرت با کشته شدنش و بیعت نکردنش این مسئله را به هم می‌زند.

کما اینکه امروز این مسئله در بین اهل سنت یک مسئله اختلاف شده که چکار کنیم؛ قیام کنیم می‌گویند به مرگ جاهلیت کشته شدیم یعنی این مسئله لا ینحل شده است؛ حتی شما می‌بینید که جریان داعش امروز وقتی می‌خواهد قیام کند می‌گویند که قیام علیه ظلم می‌کنیم چون این ابوبکر حسینی قریشی بغدادی می‌خواهد به وصیت امام حسین عمل کند.

به عبارت دیگر سعی می‌کند که خودش را منتسب به امام حسین بکند؛ یعنی حضرت موفق شده است؛ نباید ظلم‌ستیزی مقابلش را سد کرد؛ یک جریانی سد کرده و حضرت سد را شکسته؛ حالا فرض کنید چرا امام سجاد دوباره قیام نکرد؟ امام سجاد قیام می‌کرد که بگویند قیام اشکال ندارد؛ چه دستاوردی داشت؟ حضرت می‌توانست زنده بماند.

امام یک شخصیت بی نظیر است و آن مسیر اهل بیت را ادامه بدهد چون این مسیر دومی یک مثال نقد برای عدم حرمتش کافی است؛ ائمه برای چه کشته شوند؟ این دو هدف است؛ هدف سوم و چهارم این است که حضرت سعی می‌کند که آدم‌ها را تجهیز کند؛ از توان مردم کوفه استفاده کند برای شکست این جریان است؛ بعد تشکیل حکومت اسلامی است؛ منتهی این دو هدف سه و چهار را فرصت نمی‌کند که انجام دهد؛ این خلاصه‌ای بود که من بخشی از جریان سید الشهدا را تبیین کند.

به نظر می‌آید در این تفکر کاملاً بعضی از رفتارهای حضرت به علت سخنرانی‌های متعدد حضرت روشن است؛ چون حضرت قیامش نظامی نبود؛ مثلاً فرض کنید بلا تشبیه مثل اعلامیه‌های حضرت امام بر علیه حکومت شاه، درست همین پخش اعلامیه هم گاهی اوقات آدم را می‌کشد؛ منتهی هدف اولیه‌اش شمشیر کشیدن علیه پهلوی نبود؛ دنبال این بود که بفهمد صاحب پرچم کیست و آن کسی که امروز قدرت دستش است نالایق است.

آیا قیام انقلاب اسلامی قیامی در مسیر سیدالشهدا است یا خیر؟

حالا قیام انقلاب اسلامی با این تبیینی که ما کردیم نه به علم غیب امام کار داشت؛ عقلانی است آیا قیام انقلاب اسلامی یک قیامی در مسیر سیدالشهدا است یا خیر؟ چون ما زور نکردیم که به زور قیام انقلاب اسلامی را حسینی کنیم؛ که مثلاً این بنده خدا صدایش را گرفته و خدا فکرش را هم بگیرد که کمتر گناه کند که بعد از قیام امام حسین، ائمه عاقلانه عمل کرده؛ نه خیر امام حسین هم عاقلانه عمل کرده تو نفهمیدی که چکار کرده است.

هیچ تفاوتی نیست منتهی امام حسین، یک نکته‌ای داشته و آن هم روایت صحیح که حتی سپاه هم شنیدند، امام کاظم نداشته است؛ بعد هم تکرار این شهادت لزومی نداشته است؛ لذا می‌بینید وقتی امام صادق و امام باقر که بیشتر فرصت می‌کنند سعی می‌کنند این اهل بیت را که خواسته امام حسین را مرجع دینی نشان بدهد را نمود عینی ببخشند.

مکتب فقهی اهل بیت می‌شود یعنی اهل بیت مرجع دینی هستند؛ یعنی در احکام سوال کنید؛ بله این هم مکتبش است و مکتب اهل بیت مکتب توحیدی دارد؛ در مسائل اخلاقی هم مکتب دارد و در فقه هم که برای خط کشی مهم است، مکتب دارد؛ یعنی وقتی هنوز این هدف اول کاملاً تبیین نشده برای چه قیام کنم و خودم را بکشم؟ این که دستاوردی جدیدی ندارد قیام سید الشهدا است که حتی کشته شدنش نشان می‌دهد که آن جریان ظلم است.

امام صادق هدف درجه یکش تبیین مکتب فقهی اهل بیت است، اتفاق نیفتاده چرا باید مبارزه کند؟

امام صادق هدف درجه یکش که مثلاً تبیین مکتب فقهی اهل بیت است، اتفاق نیفتاده برای چی برود مبارزه کند؛ اگر یار به اندازه‌ای دارد که بتواند پیروز شود یعنی آن قیام را به پیروزی برساند خوب قیام می‌کند ولی یار ندارد؛ اینجا جریان امام حسین نیست که مردم کوفه باشند یا نباشد؛ ببینید من در تبیین خود اصلاً اسم کوفه را به عمد نیاوردم که بگویم کوفه نقش محوری در قیام امام حسین ندارد.

البته کوفه یک انتخاب مهم است و بهترین انتخاب برای امام حسین است؛ پایه گذاری این است که شهر کوفه زمان امام صادق که در مدینه است ولی شیعیان در کوفه هستند؛ یعنی اینکه حضرت به سمت کوفه رفته سر دارد؛ منتهی قیام حضرت وابسته به شهر کوفه نیست.

این را در هر جغرافیای دیگرمی‌تواند ببرد؛ حضرت فرمودند رساندن پیام به کوفه چون شهر پر جمعیتی است؛ به این دلیل هم حضرت در این مسیر وقتی به ایشان می‌گویند آقا بیا برو می‌گویند نه و پیشنهادشان را نمی‌پذیرد؛ برای اینکه حضرت قیامش تبلیغی است.

فرصت تبلیغ در جاهای پرجمعیت را نمی‌خواهد عوض کند؛ مثلاً اگر در یمن از دنیا می‌رفت خبرش به کسی نمی‌رسید، مثل این می‌ماند در کویر لوت کسی بخواهد کار کند؛ اگر شما یک وقتی بخواهید در کویر لوت پسته بکارید شاید خوب باشد یا اینکه بخواهید نمک استخراج کنید شاید خوب باشد اما اگر بخواهید بروید آنجا مرکز خبرگزاری بزنید دست کسی به شما نمی‌رسد.

چرا بعد از امام صادق ائمه ما دیگر زیاد بحث فقهی نکردند؟

پیام قیام حضرت تبلیغی است لذا جاهایی که جمعیت بین المللی دارند که به شهرهای دیگر هم برسانند؛ یعنی به دنبال یک هدف تبلیغی است؛ حالا امام صادق (ع) چرا قیام کند وکشته شود در حالی که هدف اول هنوز کار دارد؛ بعد از امام صادق (ع) جریان وکالت رشد می‌کند که مکتب را به مدون کردن شروع کنند؛ زمان امام حسن عسکری سعی کنند اینها را تبدیل به کتاب‌های موضوع‌بندی شده بکنند؛ شما ببینید از بعد از امام صادق ائمه ما دیگر زیاد بحث فقهی نکردند.

یعنی مثلاً دنبال تبیین مراحل بعدی هستند مثلاً امام هادی می‌آید زیارت جامعه را در سطح بالاتری از ولایت بیان می‌کند؛ البته حرف‌های زیارت جامعه حرف‌های جدیدی نیست منتهی چینش جدیدی دارد یا توجه به مسائل مناسکی دارند؛ یعنی اینکه زمان امام هادی مردم را تشویق می‌کنند به سمت قم که بدون تقیه بتوانند زندگی کنند؛ چون اگر تقیه کنید نمی‌توانید هیئت بگیرید؛ نمی‌توانید مجلس دعا برگزار کنید و همواره باید حواس جمع باشد یا دائم درگیرید.

ولی شما در کوفه که هزار کیلومتر با مرکزیت حکومت فاصله دارد هم نمی‌تواند درگیر شود، می‌گوید تو دور از من باش؛ شما می‌توانید مناسک را تمرین کنید یعنی آن بسته فکری اعتقادی و فقهی را زمان ائمه پایانی ما به جاهای دور دست می‌برند.

چون ارتباط با ائمه قطع می‌باشد و حضرت در پادگان است؛ به جاهای دور دست می‌برند و در شهرهای شیعه که شما موقع عزاداری می‌توانید پرچم سر در خانه‌تان نصب کنید و نیازی به تقیه نیست؛ لذا شما می‌بینید که امام هادی زیارت غدیریه دارد؛ یعنی توجه به انسجام شیعه است؛ یعنی جامعه شیعی نمود شیعه باید داشته باشد، به این سبک که غدیر را جشن بگیرید و لباس خوب بپوشید و عطر بزنید و زیارت بخوانید و عزاداری کنید.

یعنی مسیر اهل بیت ارتقاء پیدا کند و مرجع وقتی مرجعیتش در جامعه القاء می‌شود شما می‌بینید که بعد از امام سجاد از اقصی نقاط عالم اسلامی سفر می‌کنند تا از امام باقر (ع) استفاده علمی ببرند؛ کدام آدمی الآن سراغ دارید که از کشورهای مختلف سر درسش آمدند؟ امام باقر نه تبلیغات تلویزیونی دارد نه آدم سیاسی است که او را بشناسند .

چرا کسانی که برای زیارت پیامبر به مدینه نیامدند برای زیارت امام باقر به مدینه می آیند؟

چه اتفاقی افتاده که همه علماء اسلام از همه جا می‌آیند مدینه که او را زیارت کنند و استفاده کنند؟ حتی بعضی‌ها برای زیارت پیامبر به مدینه نمی‌آیند ولی برای دیدن امام باقر به مدینه می‌آیند؛ این تلاشی است که امام حسین بولد کرد؛ همانطور که پیغمبر فرمود؛ 34 سال امام سجاد روی آن کار کرده و حتی دعا که می‌خواند برای استجابت دعا صلوات می‌فرستاد که جامعه بفهمد.

بعد این را به امام باقر تحویل می‌دهد؛ امام باقر می‌خواهد آن بسته فکری اهل بیت را انسجام دهد این خط را بیان کند و وقتی که بیان می‌کند به عنوان یک عالم آنقدر این تبلیغ شده که از اقصی نقاط می‌ایند تا با امام باقر دیدار کنند، تا امام باقر را بشناسند.

همین الآن تحلیل کنید در چه صورتی در قم یکی از مراجع از اقصی نقاط مثل مصر و... می آیند و پای درسش می‌نشیند با ابزاری که امروز دارند؟ امام باقر به عنوان مرد اهل بیت معروف است؛ الآن بزرگترین حوزه در قم مدرسه آیت الله گلپایگانی است ولی در تاریخ در مسجد کوفه که مسجد بزرگی است صبح تا شب 900 نفر درس امام صادق را برای دیگران بازگوی می‌کنند.

یعنی توجه به اهل البیت است؛ بعد از امام حسین دیگر شمشیر کشیدن نمی بینید و قتل‌ها همه مرموز هستند یعنی اهل البیت جایگاه اجتماعی‌شان احاطه شده؛ دیگر حکومت نمی‌ترسد که شمشیر بکشد لذا وقتی امام صادق را می‌کشند چهار تن از بزرگان را می‌آورند که ببینند که جای زخم نیست؛ امام کاظم را می‌گویند ببینید که جایی زخم نیست.

مشکلات زندان هست ولی جای شمشیر نیست؛ شما نگاه می‌کنیدکه بدن سید الشهدا را غارت می‌کنند، در خراسان وقتی حضرت رضا لباسش را به دعبل هدیه می‌کند، دعبل آستین را ‌می‌کند توی قبرش بگذارد و لباسش را به 30 هزار سکه در قم می‌فروشد که تیکه تیکه کنند ودر قبرهایشان بگذارند.

چون اینقدر اهل البیت در جامعه جای باز کرده که شأن شفاعتشان روشن است که مردم حاضرند میلیاردی هزینه کنند که نخ لباس امام رضا را بگیرند؛ شما می‌بینید که چند سال پیش لباس فرزند پیغمبر را غارت کردند ولی امروز نخش را تبرک بر می‌دارند و این آن مسیری است که حضرت رفت و همه ائمه این مسیر را ادامه دادند.

لذا وسط این کار به ناگهان امام صادق برای چی قیام کند؟ یک هدفی را دنبال می‌کند؛ اگر توانش را داشت نگاه می‌کرد از نظر طبیعی جامعه آنقدر نیروی نظامی داردکه حضرت پیروز شود شکی نبود که این کار را می‌کرد؛ منتهی حضرت می‌بینند که یار به اندازه کافی ندارند و عدد هم می‌گویند و اینها عددهایی نیست که مفهوم داشته باشند می‌گویند اگر 17 یار داشتم قیام می‌کردم یعنی اگر 16 باشد بد است و 18 خوب است، فرق می‌کند؛ غیر عقلایی نیست و این به معنای این است که یار به اندازه کافی نداشتند.

مگر امام صادق با آنکه توان حکومت هم دستشان بود خیلی بیشتر از این می‌توانستند کار کنند؛ منتهی وقتی می‌بیند جامعه یک حکومت مسلحی است و من نهایت قیام کنم یک سال یا شش ماه دوام می‌آورم و کشته می‌شوم و مسیری که دارند درست می‌کنند مختل می‌شود ولی آن مسیر دارد درست می‌شود.

اینکه شما می‌بینید که پسر پیغمبر حضرت رضا می‌روند در نیشابور و آن جمعیت به استقبال می‌آیند و از جمله آدم‌های برجسته‌ای مثل ابو ضرعه و.. آدم‌های برجسته‌ای هستند و هر کدام سیصد هزار حدیث حفظ هستند یعنی حدیث ندیده نیستند که امام رضا برایشان یک حدیث بگوید.

منتهی می‌گوید یابن رسول الله یک حدیث از پدرت بگو لذا برای همین است که امام رضا حدیثی با آن سندیت می‌گوید یعنی می‌گویند که ما یک چیزی می‌خواهیم از شما تبرکاً بگیریم و ابوضرعه و... سیصد هزار حدیث حفظ هستند ولی می‌گویند که شما به عنوان پسر پیغمبر یک حدیث برای ما بگو تبرکاً داشته باشند.

بعد می‌بینید احمد حنبل می‌گوید که اگر این اسناد یعنی اینکه امام رضا فرمود من از پدرم موسی ابن جعفر تا پیغمبر اسم می‌برد و می‌گوید "لو قرأ هذا الاسناد علی مجنون لعفی" یعنی این را توی گوش یک دیوانه بگویی لعفی این حالش خوب می‌شود؛ یعنی این اسامی معجزه می‌کند؛ شما نگاه کنید از آن غارت خیام الآن کار به جایی رسیده که اسم امام حسین بیمار شفا می‌دهد.

عرض کردم احمد حنبل طرفدار معاویه و نوه ابوهادی، قاتل عمار تندرو طرفدار معاویه هم این اسامی را شفابخش حساب می‌کند؛ یا من اسمه دوا حسابش می‌کند؛ این کاری که اهل بیت دارند انجام می‌دهند؛ پس برای چی این وسط قیام کنند؟ چون ائمه کاملاً عقلانی عمل می‌کند؛ بله قیام سید الشهدا یک معارف و اسرار هم دارد که نمونه‌اش همین که اگر کسی پدر و مادرش از دنیا بروند بعد از دو سه سال داغش متفاوت می‌شود ولی برای امام حسین چیز دیگری است .

ما این خیزش جهانی را می‌بینیم پس در واقع این مسیر ادامه دارد و این را چون اینها نتوانستند تحلیل کنند؛ مثلاً چرا امام حسین زن و بچه‌اش را با خود برده؟ ما عرض می‌کنیم چون امام حسین برای جنگ اصلاً نرفته؛ چون اگر برای جنگ می‌رفت از میان‌بر و ارتش جور می‌کرد؛ امام آن زمان پول داشت یعنی نمی‌توانست سرباز بخرد؟ این کار عرف بود بلا تشبیه الآن جنگ نیابتی چطور است یعنی امام حسین به اندازة اینها بلد نبود کاری بکند.

چون اصلاً حضرت قرار نبود بجنگد که لشکری مجهز کند؛ بله اگر پیش بیاید دفاع می‌کند و اگر توانش را داشته باشد قیام نظامی هم می‌کند ولی هدف تبلیغاتی دارد؛ حالا اگر قرار بود زن و بچه‌اش را با خودش نبرد، اول از همه اینها را اسیر و گروگان می‌گرفتند و امام را تحت فشار قرار می‌دادند چون این کارها را زیاد کردند.

نمونه‌اش عمر بن ‌خزاعی فرار می‌کند همسرش را می‌برند و شکنجه می‌دهند و اینها سال 51 نشان دادند که این کار را می‌کنند؛ پس اولاً عاقلانه نیست ثانیاً حضرت هدفش تبلیغ است و برنامه ریزی کرده که بعد از من باید یک نفر بیان کند و اگر امام سجاد بخواهد بلا فاصله بیان کند به قتل می‌رسد و یکی از وظایف امام حفظ امام بعدی است.

لذا شما می‌بینید در روز عاشورا صحنه کربلا که اوج احساسات و مظلومیت است کاملاً هم برنامه‌ریزی شده است؛ یعنی اگر یک نفر به میدان می‌رود بر خلاف عرف حضرت او را معرفی می‌کند و فضائلش را بیان می‌کند؛ هیچ آدم کار کشته نظامی این کار را نمی‌کند که مثلاً این کسی که می‌آید فرمانده اطلاعات عملیات است و قدرت اصلی من است و مغز استراتژیک من است خوب معلوم است او را می‌کشند.

نوع قتل حضرت علی اکبر (ع) تقریباً کم نظیر است؛ یعنی حضرت یک تنه توان برگرداندنش را ندارد ولی اشخاص دیگر که کشته می‌شوند حضرت بر می‌گرداند؛ چرا این اتفاق می‌افتد؟ چون حضرت می‌خواهد بفهماند که این امام بعد از من است و ذهن‌ها را درگیر کند که بگوید او را کشتید آن هم اگر توان داشت می‌آمد در جنگ شرکت می‌کرد؛ یعنی جایگزین امام سجاد را می‌داند که شهید می‌شود ولی یک برنامه‌ای می‌چیند و نمی‌گوید.

حضرت راجع به فضائل علی اکبر دقیق می‌گویند؛ بعد می‌آیند زینب کبری (س) و زن‌ها گویندگان این جریان می‌شوند؛ امام سجاد ساکت می‌باشند تا آن لحظه‌ای که وقتی می‌خواهد در شام صحبت کند و ورق برگردد دیگر از نظر عرفی یزید نتواند مبارزه کند؛ یعنی قصد می‌کند ولی می‌بیند دیگر نمی‌ارزد در حالی که مثلاً اگر امام سجاد شام غریبان سخنرانی می‌کردند بلا فاصله کشته می‌شدند و تمام می‌شد.

قرار است جریان تبلیغی ادامه پیدا کند لذا شما می‌بینید که افرادی را می‌آورند که بتوانند در مسیر تبلیغ کنند تا نوبت امام سجاد برسد یعنی همه‌اش برنامه‌ریزی شده است؛ غیر از اینکه اگر نیاورند عرض کردیم که گروگان می‌گرفتند؛ آن بنده‌های خدا یا نتوانستند این جریان را ببینند و تحلیل کنند یا اینکه یک احساس وجوب شرعی به آنها دست داده که ماجرای کربلا را حتماً باید تحلیل کنیم؛ البته ما خیلی از ابعاد بحث را نگفتیم.

بعضی از کسانی که ما را نقد می‌کنند خیال می‌کنند ما تفاوت‌های فردی ائمه را در این حد هم قبول نداریم که ممکن است یک امام فربه‌تر باشد و یک امام لاغر‌تر و یا اینکه یک امام ممکن است سیب را بیشتر از پرتقال دوست داشته باشد؛ این ممکن است ولی چون معصوم هستند در مسیر هدایت و خطوط کلی چون حقی که می‌شنوید،‌ همه یک جور عمل می‌کنند.

بله ممکن است یک امامی یک غذایی را بیشتر دوست داشته باشد یا اینکه یک امامی ممکن است انگور را بیشتر از همه میوه‌ها دوست داشته باشد و دیگری برعکس؛ ما تفاوت فردی و طول و قد را نمی‌گوییم یکسان است اما اینها چون مسیر کلی‌شان یکی است و عصمت دارند هر لحظه آن کسی که حق را عملی می‌کند؛ چون حق همیشه یک شکل بیشتر نیست یک جور عمل می‌کنند.

از این جهت برای ما فرق نمی‌کند که اگر امیر المؤمنین طول عمرشان شد 50 سال ما معتقدیم همان شرایط اگر رخ بدهد همان کار را بکند؛ بله ممکن است اگر مثلاً رنگ لباسشان اگر یک جایی سفید بود ممکن است کرم می‌شد و ما منکر این اختلافات فردی نیستیم ولی مسیر اصلی هیچ فرقی نمی‌کند و کرامتشان فرق نمی‌کرد.

اگر نگاه کنید امام حسن در آن جامعه‌ای که می‌خواهد اهل البیت را در زمان معاویه معرفی کند هم به خاطر تهدیدها مردم سراغ اهل بیت نمی‌آیند و هم حضرت اصلاً تریبونی ندارد؛ مثل امام حسین در کربلا که سخنرانی کند ولی می‌آید شروع می‌کند به بخشش کردن که در خانه اهل البیت تعطیل نشود؛ یعنی اینطور نیست که امام حسن همینطور پول به کسی بدهد.

مهربان وکریم هست ولی کرامتش حکمت دارد و در واقع چون اتفاقاً مهربان است کاری می‌کند که مردم در خانه اهل البیت را فراموش نکنند؛ لذا در آن دورانی که مردم اهل البیت را فراموش کردند و سوال علمی نمی‌کنند هیچوقت در خانه امام حسن خلوت نمی‌شود و شلوغ می‌شد چون امام پول می‌داد؛ به همین جهت نمی‌خواهد اهل البیت فراموش شود.

شما اگر مسیر را نگاه کنید می‌بینید این عنوان اهل البیت همینطور یدک کشیده می‌شود برای اینکه به فرد خاصی منتسب نشود؛ اگر به فرد خاصی منتسب شود با قتل او از بین می‌رفت یا مثلاً خطر جانی برایش دارد؛ شما ببینید امام سجاد یا حرف‌هایی می‌زنند که اگر مردم سوال می‌کردند می‌بینند امیر المؤمنین این کار را می‌کرد؛ می‌خواهند از امیرالمومنین اعاده حیثیت کنند یعنی کاملاً مسیر را با حکمت می‌روند؛ همان فرمایش آقا است منتهی ما غصه‌مان از این است که ایشان فرصت نداشتند ده جلسه فرمایشاتشان را تبیین کنند.

گفتگو: علیرضا ملوندی- فاطمه مقدمی

ارسال نظر: