روایتی خواندنی از حضور طلبه‌های خواهر در غسالخانه کرونایی‌ها

کدخبر: 2351665

قبل از اینکه وارد سالن بشویم شروع کردیم با جوان‌ترها صحبت کردیم. دیدم بعضی‌ها کمی اضطراب دارند. روایاتی از اهل بیت را نقل کردم که فرموده‌اند اگر یک نفر مسلمانی را بشوری، چه خداوند اجر و ثوابی به شما می‌دهد، چه مقاماتی به شما می‌دهد.

نسیم آنلاین : قبل از اینکه وارد سالن بشویم شروع کردیم با جوان‌ترها صحبت کردیم. دیدم بعضی‌ها کمی اضطراب دارند. روایاتی از اهل بیت را نقل کردم که فرموده‌اند اگر یک نفر مسلمانی را بشوری، چه خداوند اجر و ثوابی به شما می‌دهد، چه مقاماتی به شما می‌دهد.

به گزارش «ایام»، مرضیه عظیمی از طلبه‌های فعال مشهدی است. وی در حال حاضر مسئول فرهنگی مکتب نرجس مشهد است. عظیمی فعالیت‌های جهادی متعدد را به خصوص در حاشیه شهر مشهد در کارنامه خود دارد. با شیوع بیماری کرونا یکی از نیازهایی که به طور جدی در مشهد پدید آمد، شست‌وشوی اموات بود که سازمان تبلیغات اسلامی فراخوانی برای طلاب آماده کرده و از آنان برای این کار دعوت نمود. خانم عظیمی یکی از بانوانی است که با توجه به مسئولیت خود چند نفر دیگر را هم به این برنامه دعوت کرده است. در ادامه بخشی از روایت‌های این طلبه خانم را می‌خوانید‌ که داوطلبانه تغسیل اموات در آرامستان رضوان مشهد را انجام دادند.

ورود شما و سایر خواهران طلبه به مسئله غسل اموات به چه شکل بود؟

با شیوع اپیدمی کرونا، یکی از کارهایی که از ما درخواست کردند همین بحث حضور در آرامستان بود. به من زنگ زدند گفتند نیرو معرفی کنید. اول فراخوان دادم، پیام دادم به بچه‌ها. تعدادی پذیرفتند، بلافاصله پرسیدم خانواده‌هایتان راضی هستند. گفتند بله، حتی بعضی‌ها گفته بودند که بروید برای این کار را حتما انجام بدهید که پیکر مسلمان روی زمین نماند. مخصوصا بعد از آن فتوای رهبری تیمم کافی نیست و باید غسل و کفن شوند. بعد که تقاضا کردند اسامی را اعلام کنم، گفتم خودم هم حاضر هستم بیایم، گفتند واقعا خودتان هم می‌آیید؟ گفتم آره چه اشکال دارد.

روز اولی که رفتید را به خاطر دارید؟

ما ‌رفتیم سازمان تبلیغات، از طریق سازمان تبلیغات با ماشین به آرامستان رفتیم. اتفاقا روز اول را روزه گرفتم. هر کاری کردم گفتند روزه‌ات را باید باز کنی چون ضعف می‌کنی. گفتم ان‌شاءالله که می‌توانم ادامه بدهم. هر وقت دیدم ضعف دارم می‌آیم بیرون.

قبل از اینکه وارد سالن بشویم شروع کردیم با جوان‌ترها صحبت کردیم. دیدم بعضی‌ها کمی اضطراب دارند. روایاتی از اهل بیت را نقل کردم که فرموده‌اند اگر یک نفر مسلمانی را بشوری، چه خداوند اجر و ثوابی به شما می‌دهد، چه مقاماتی به شما می‌دهد. ضمن اینکه خودم تجربه‌ چنین چیزی را داشتم. تجربه حضور در بالای سر مادرم بود. مادرم فوت کرده بودند و خودم آنجا حضور داشتم موقع شستشوی مادرم که آب می‌ریختم روی پیکرشان و آن خانم‌هایی که غساله بودند می‌شستند.

بعد آماده شدیم برای برنامه‌های بهداشتی لازم. لباس‌های مخصوص دارد. تمام مراحل با ذکر بود، با دعایی که برای امام زمان همه رو به قبله ایستادیم و قرائت شد. تمام که شد و ما را از زیر قرآن رد کردند و دیگر وارد سالن شدیم با آن لباس‌های فضایی که به قول معروف مشهور است لباس فضایی.

شرایط داخل سالن غسالی چگونه بود؟ کار را باید چند نفره انجام می‌دادید؟

وارد سالن که می‌شدیم دیگر از شش نفر کمتر نبودیم. آنجا دو تا تخت است، دو تا سنگ محل شستن است. معمولا سه تا میت را می‌آوردند آنجا می‌گذاشتند. هر دو نفر می‌رفتند برای شستشوی یک میت. اولش بعضی‌ها بودند که آمادگی نداشتند و نگاه می‌کردند. خودم هم هیچ آموزشی قبلا ندیدم، من برای مادرم فقط آب ریخته بودم، تمام. آنچه که خوانده بودیم و یاد گرفته بودیم اصلا عملی ندیده بودیم و خودمان هم انجام نداده بودیم. مسئول غسال‌های آنجا، واقعا بزرگواری می‌کردند و با ما همکاری می‌کردند. در حد یک ربع آموزش دادند و بعد هم شروع کردیم به شستشو.

برخورد اول کسانی که با شما آمده بودند و تجربه‌ای نداشتند، چطور بود؟

یک بار زیپ یک کاور را باز کردیم یکی از خواهران این را که دید همان جا ضعف کرد افتاد. خودش را فقط توانست برساند دم در. بلافاصله او را بردند و با عسل او را سریع به حال آوردند. طبیعی بود. بعضی از بچه‌ها این جوری شدند، ولی بیشتر بچه‌ها توان خودشان را وفق می‌دادند با محیط. مخصوصا بعدتر که می‌دیدند می‌گوییم تند تند کار کنید بچه‌ها، باید همه را امروز بشورید. دیگر خودشان تند تند مشغول به کار می‌شدند

چهار نفر اول میت را می‌شستند. بعد برای غسل دادن، باز دو نفر که واردتر بودند برای هر بدن یک نفر که واردتر بود می‌آمد. چون خودش مرتبه خیلی مهمی دارد. شستن اول یک طرف است، غسل دادن یک طرف. با سه آب باید شسته می‌شد؛ آب سدر، آب کافور و آب خالی.

کفن‌پیچ کردن کجا بود؟

همان جا یک طرف سالن که می‌شوریم باز یک خانمی که مسئول کفن کردن است. او باید پاک پاک باشد و اصلا نباید در شستشو همکاری کند. باز ما معمولا هر روز یک نفر را می‌گذاشتیم پیش آن خانمی که مسئول کفن کردن بود که مال خود بهشت رضوان بود. می‌ایستاد یاد می‌گرفت که وقتی خسته شد، بیاید کمکش بدهد.

وقتی شستن اول و غسل میت تمام می‌شد، روی برانکارد تمیزی که کفن روی آن پهن بود میت را با احترام انتقال می‌دادیم. بعد هم مرحله کفن کردن و هنوط انجام دادن، یعنی کافور به هفت موضع باید قرار داده بشود.

حضور طلبه‌ها در آنجا چه تفاوتی ایجاد کرده بود؟

کار قشنگی که خواهران طلبه انجام دادند و بعد سعی کردیم هر روز انجام بدهیم، تلقین خواندن بالای سر میت بود. یعنی همان جور که داشتند کفن می‌کردند، البته موقع شستشو هم ما این کار را می‌کردیم. ‌زیارت عاشورا پخش می‌کردیم، برایش آل یاسین می‌خواندیم یا اگر سر صبح می‌رفتیم دعای عهد می‌خواندیم، گاهی اوقات آیت‌الکرسی‌ها قرائت می‌شد. پشت سر هم مرتب می‌گفتیم بچه‌ها ذکر بگویید، صلوات برایش بفرستید، هر کسی را که می‌شورید اقلاً سعی کنید حمد یا چند تا قل هوالله برایش بخوانید که با آرامش بیشتری ان‌شاءالله به خانه ابدی وارد بشود. این تلقین خواندن خیلی خوب بود. بلند می‌خواندیم، همان جا که او را داشتند کفن می‌کردند، اعوذبالله‌ای که همه بعد از نماز صبح مستحب است بخوانیم تا عاقبت بخیر بشویم، همین اعوذ بالله رب بالاسلام دینُ، همین را برایش بلند بلند می‌خواندیم. خیلی‌هایشان سید بودند و می‌گفتیم ان‌شاءالله با خانم حضرت زهرا ملاقات کردی سلام ما را هم برسانید. ان‌شاءالله اولین شب قبرتان به بهترین شکل، دیگر برایش هی آرامش را می‌خواستیم و مطمئن بودیم روحش آنجا حضور دارد و نظاره‌گر است و می‌خواهد زودتر بدنش پاک و تطهیر بشود و ان‌شاءالله برود برای دفن.

حس و حال خودتان چطور بود؟

روز قبلش خیلی حالت روحی عجیبی داشتم. یک ساعتی ‌نشستم گریه ‌کردم. البته برای خودم، می‌گفتم خدایا روی همین سنگ، من را هم باید بگذارند. همین جا هم من باید بروم و من را شستشو بدهم و این من چطوری می‌خواهم با این همه گناه به این مرحله برسم. یعنی واقعا روز قبلش هر چقدر زیارت عاشورا و آل یاسین خواندم، باز گریه می‌کردم. اما فردایش به لطف پروردگار اصلا این حالت‌ها را نداشتم. یعنی با آن توشه‌ای که روز قبل ذخیره کردم، مقاوم شدم. روز اول خود بچه‌ها می‌گفتند خانم شما روزه بودید، چه طوری سه نفر را شستید با دهان روزه. گفتم شکر خدا اصلا حالت ضعف نداشتم. معجزه الهی بود و دعای خود همین‌ها. یکی از معجزاتی که من دیدم به بچه‌ها هم گفتم. چون ماه رجب بود خب من دوست داشتم روزه بگیرم، با اینکه روز اول روزه بودم، سه نفر را هم کارهایش را انجام دادم. ولی ذره‌ای ضعف نداشتم، روز اول نیم ساعت به اذان مغرب به خانه رسیده بودیم. اما اگر بگویید ذره‌ای من مشکلی یا ضعفی داشتم و اعتقاد دارم دعای این مرده‌ها با من است. کرونایی‌ها شکل‌های مختلفی دارند، مثلا این چیزهایی که به گردن‌هایشان است مرتب خون‌ریزی دارد. به نظرم خیلی اذیت شدند. وقتی می‌دیدم این شکلی است، با یک مقاومتی فقط برایش صلوات می‌فرستادم و قرآن می‌خواندم و کارم را هم به سرعت انجام می دادم.

غمگین بودیم که اموات اینطور هستند. ولی راضی بودیم، خوشحال بودیم که دل یک مومن را داریم شاد می‌کنیم و آن بدنش که به این شکل نمی‌گذاریم که مثلا روی زمین بماند.

خانم عظیمی موقعی که می‌خواستید بروید برای این قضیه، خانواده مخالفتی نداشتند؟

ببینید من حتی روز سال تحویل یعنی ساعت سال تحویل، لباس پوشیده منتظر بودم، هر جا زنگ زدم وسیله‌ای پیدا کنم دیدم نمی‌شود. خدایا چه کار کنم، زنگ زدم به مسئولش گفتم خانم فلانی، ماشین نیست بیاید دنبالم، هر جا زنگ می‌زنم گیر نمی‌آورم. گفت نگران نباش ما الان نزدیک هستیم خودمان می‌آییم دنبالت،‌ یعنی فکر کنید چند دقیقه مانده بود به سال تحویل. دیدم دیر کردند. رو به قبله بودم با همان لباس و چادر نشسته بودم که سال تحویل شد. بعد صحبت‌های حضرت آقا را هم نصفش را گوش کردم که دوستان زنگ زدند گفتند بیا برویم. با این حال ما چون شرایط خاصی داشتیم از قبلش می‌دانستم باید چه کنم. همه چیز را آماده کرده بودم و یک خواهرم و برادرم در جریان بودند. خواهر کوچکم خیلی حساس است. چون آن موقع که بدن مادرم را دیده بود، موقتی فلج شد. او یک روز فلج بود برای همین اصلا به ایشان نگفتم.

کسی این بیماری را نگرفت بعد از این قضیه؟

هیچ کس. عین یک امداد الهی است. یک خانمی همراه ما هستند واقعا جثه‌شان کوچک است، هم لاغر است هم سرمایی مزاج است. آنجا ما لباس‌های آستین کوتاه می‌پوشیدیم زیر آن گان‌ها و لباس‌های مخصوص، ولی ایشان همه‌اش لباس‌های گرم، یعنی خیلی بدنش ضعیف است. اما خدا می‌داند چه مقاومتی هیچ کس. عین یک امداد الهی است. یک خانمی همراه ما هستند واقعا جثه‌شان کوچک است، هم لاغر است هم سرمایی مزاج است. آنجا ما لباس‌های آستین کوتاه می‌پوشیدیم زیر آن گان‌ها و لباس‌های مخصوص، ولی ایشان همه‌اش لباس‌های گرم، یعنی خیلی بدنش ضعیف است. اما خدا می‌داند چه مقاومتی داشت. من می‌گفتم خانم فلانی چه نیرویی است خدا به شما داده، قشنگ داری غسل می‌دهی، این جور تند و سریع داری می‌شوری، تازه ذکر هم می‌گویی، برای خودت روضه می‌خوانی، گریه می‌کنی. واقعا معجزه روحیه ایمانی را آنجا می‌دیدیم.

ارسال نظر: