گزارش «نسیم آنلاین» از شعرخوانی شاعران در دیدار با رهبر انقلاب؛

شاعران در محضر یار چه سرودند؟+تصاویر

کدخبر: 2041615

به مناسبت سنت هر ساله نیمه رمضان شب گذشته جمعی از شعرا و اهالی فرهنگ و هنر به دیدار مقام معظم رهبری رفتند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی « نسیم آنلاین »، به مناسبت سنت هر ساله نیمه رمضان شب گذشته جمعی از شعرا و اهالی فرهنگ و هنر به دیدار مقام معظم رهبری رفتند.

در این دیدار شاعرانی چون محمدجواد آسمان، حسن صنوبری، سعید پورطهماسبی، محمد مهدی سیار، سید محمد مهدی شفیعی، محمد برزگر، روح ا... اکبری، زکریا اخلاقی، عباسعلی براتی پور، سید علی موسوی گرمارودی، علی انسانی، عباسعلی براتی پور، محمدعلی مجاهدی، آیت الله محمدی گلپایگانی، غلامعلی حداد عادل، محمدکاظم کاظمی ار افغانستان، (نصیر ندیم) از افغانستان، محسن سعیدی از افغانستان، احمد شهریار از پاکستان، نقی عباس از هندوستان، مرتضی طوسی، ولی الله کلامی، سعید یوسف نیا، ناصر فیض، نیلوفر بختیاری، فاطمه افشاریان، نغمه مستشارنظامی و سیده فاطمه موسوی اشعار خود را قرائت کردند.

متن این اشعار بدین شرح است:

محمد مهدی سیار:

چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟

مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم

مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست

که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم

هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست

اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم

شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد

که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم

بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم

بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم

نیلوفر بختیاری:

باز شب شد، بی هدف، بی دیدن ماه و ستاره

پای خود ما را نشاند این جعبۀ جادو دوباره

خندۀ خواهر، غم مادر، اجیرِ قصه‌گو شد

دور هم بودیم، امّا ذهن‌هامان در اجاره

بس که شب‌ها این شبح‌ها را به خود تشبیه کردیم،

آدم هر قصه‌ای شد از من و تو استعاره

چیست پشتِ پرده‌های نخ‌نمای این نمایش؟

قصه‌هایی نیمه‌کاره، قهرمانی بی‌قواره

سرنوشتی را که باید آبی یکدست باشد،

حیف، پنهان کرده نعشِ ابرهای پاره ‎ پاره

در جهانِ مردگان، شب زنده‌داری کافی‌ات نیست؟

پیر شد بختِ جوان تو، به پای ماهواره

حدادعادل:

محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی « جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی » حکایتی که تو داری به هیچ چامه نگنجد فزون ز طاقتِ اندیشه و زبان و بیانی ندانمت چه بنامم، ندانمت چه بخوانم که هرچه گویم و خوانم، چو بنگرم، به از آنی تو در خیال نیایی، تو در قیاس نگنجی که خود حقیقت برتر ز فهم و وهم و گمانی تویی که رشتۀ پیوند آسمان و زمینی تویی که پنجرۀ روشنِ زمین و زمانی تویی که صاحب خُلق عظیم و طبع کریمی تویی که صاحب صبر جمیل و قدر گرانی تویی که در شبِ تاریکِ دهر نور امیدی تویی که در تن دنیای خسته روح و روانی پیام‌آورِ توحید و عدل و حکمت و عقلی رسول رحمت پروردگار عالمیانی تو آن درخت برومند بوستان بهشتی که میوۀ گل اخلاق بر زمین بفشانی به راه حقّ و عدالت دمی ز پا ننشینی مگر نهال عدالت به دست خود بنشانی روا به کیش تو هر چیز پاک و طیب و طاهر حرامْ هر چه پلیدی بر او نشانده نشانی تو بندِ بردگی از پای خَلقِ خسته گشایی نجات‌بخش خلایق ز رنجِ بارِ گرانی ز ابر تیره ببارد به آبروی تو باران نگاهدارِ یتیمان، پناهِ بیوه‌زنانی به باغ عشق و محبّت، گل همیشه بهاری نه آفتی به بهار تو می‌رسد نه خزانی نشسته نزد فقیران، به مهربانی و نرمی ستاده بر سرِ راهِ ستمگران جهانی لطیف و نرم، چو باران، به خاک خشک بیابان به دشت تشنۀ ایمان، تو جویبار روانی تویی که محرم رازی، تویی که اهل نمازی خوشا شبِ تو که هر شب نماز عشق بخوانی نماز خواندی و از دیده سیل اشک گشودی فدای قطرۀ اشکی که در نماز فشانی محمّدا تو کریمی، محمّدا تو رحیمی محمّدا تو امینی، محمّدا تو امانی سعیدْ آن که تو او را به‌سوی خویش بخوانی شقی‌است آن که تواَش از حریم خویش برانی تو عزّت و شرف و مجد و فخر و فرّ و شکوهی تو پشتوانه و پشت‌وپناه و توش‌وتوانی ستونِ خانۀ ایمانِ بندگان خدایی عمودِ خیمۀ اسلامِ مسلمین جهانی هزار چشمۀ حکمت، هزار زمزم رحمت ز قلب پاک تو جوشیده آشکار و نهانی غبار هیچ پلیدی به دامنت ننشیند تو پاک‌دامن و پاکیزه‌طبع و پاک‌زبانی خدای خواسته تا قدر و منزلت به تو بخشد خدای خواسته قرآن بماند و تو بمانی به پنج نوبت، گلدسته‌ها ز مشرق و مغرب زنند بانگ «محمّد» بدان زبان که تو دانی ستوده آمد نامت، شنوده باد پیامت بلند باد مقامت، که سرو باغ جنانی تویی که ریشه و اصلی، تویی که حلقۀ وصلی نشسته در دلِ خُرد و کلان و پیر و جوانی جهان پُر است ز خشم و خروش و خیزش امّت رسیده موج رهایی ز هر کران به کرانی بِهِل که خصمِ سیه‌دل زبان به‌هرزه گشاید کجا رسد به تو ای مه ز بانگ هرزه زیانی بریده باد دو دستی که در جفای تو کوشد شکسته باد اگر وا شود به‌یاوه دهانی چگونه لاف سخن در ستایش تو توان زد تویی که لایقِ مدح تو نیست هیچ زبانی سزد که عذر ز تقصیر خویش خواهم و زین پس سپر بیفکنم و زه نیفکنم به کمانی

حجت الاسلام محمدمهدی شفیعی:

کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می کند؟

سرو باشی، باد یا طوفان چه فرقی می کند؟

مرزها سهم زمین اند و تو اهل آسمان

آسمان شام یا ایران چه فرقی می کند؟

مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ما است

سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می کند؟

قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم

حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می کند؟

هر که را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست

بی شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می کند؟

شعله، خاکستر، دم آخر ولی ققنوس را

لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند؟

فاطمه افشاریان:

وقتی که در ایرانم و دلتنگ عراقم

در دل به هوای حرمت کنج رواقم

بعد از سفر این دل شده دیوانه یک عکس

عکس حرم توست به دیوار اتاقم

یک لحظه خیال تو به من عاشقی آموخت

با یاد تو زیباست همه سبک و سیاقم

تا جلوه نمودی به دلم پر شدم از تو

عطر حرم یار خوش آمد به مذاقم

بعد زا سفرم باز دلم تنگ شما شد

حالا چه کنم من که گر فتار فراقم

هر روز سلامت کنم ای عشق از اینجا

من زاده ایرانم و دلتنگ عراقم

سعید پور طهماسبی:

از تو من تنها نگاهی مختصر می‌خواستم من که چشمان تو را از هر نظر می‌خواستم

گر چه شاید سهم اندوه مرا از دیگران

بیشتر دادی، ولی من بیشتر می‌خواستم

دین اگر آنگونه بود و آن اگر اینگونه، نه

عشق را بی هیچ اما و اگر می‌خواستم

روزگارم هر چه باشد وام‌دار چشم توست

من که در هر کاری از چشمت نظر می‌خواستم

رستن از بند قفس رنج اسارت را فزود

آه آری باید اول بال و پر می‌خواستم

رفت عمری تا بدانم خویش را گم کرده‌ام

تا بیابم خویش را عمری دگر می‌خواستم

باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر

پیش از این از ساحل سطحی نگر می‌خواستم

خواب دیدم پیله می‌بافم به دور خویشتن

کاش روزی مثل یک پروانه می‌خواستم

ریحانه کاردانی:

راه حرم را بسته اند اینک حرامى ها تا چند در چنگال خونخواران گرامی ها

نفرین به طراحان این ترفندهای شوم نفرین به اربابان جنگ و تلخکامی ها

هر کس مدافع می شود محکم ترین شعری از باده ى این شعر می نوشند جامی ها

دارایی رود خروشان چشمه ها هستند مدیون سربازان گمنامند نامی ها

در سینه ى خاصان عالم راز جانسوزى ست این راز را هرگز نمی فهمند عامى ها

یک روز می آید کسی روشن تر از خورشید چشم انتظار صبح باید بود شامى ها!!

ناصر فیض:

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

من مانده‌ام این‌جا که حلال است، حرام است؟

با این که به فتوای دل اشکال ندارد

گریار پسندید ترا کار تمام است

در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف

در مذهب اسلام همین باده حرام است

شد قافیه تکرار ولی مسئله‌ی نیست

چون شاعر این بیت طرفدار نظام است

این ماه شب چاردهم در شب مهتاب

یا این که نه، همسایه ما در لب بام است.

در مجلس اگر جای خودت را نشناسی

این جا است که مهفوم قعود تو قیام است

پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت

وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است

از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم

گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است.

محمدکاظم کاظمی:

دیدمت صبحدم در آخر صف‌، کولة سرنوشت در دستت‌

کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت‌، در دستت‌

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی‌

باز این فالگیر آبله‌رو طالعت را نوشت در دستت‌

بس که با سنگ و گچ عجین گشته‌، تکّه‌چوبی در آستین گشته‌

بس که با خاک و گِل به‌سر برده‌، می‌توان سبزه کشت در دستت‌

شب می‌افتد و می‌رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم‌

یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت‌

کاش می‌شد ببینمت روزی پشت‌ِ میزی که از پدر نرسید

و کتابی که کس نگفته در آن قصّة سنگ و خشت‌، در دستت‌

بازی‌ات را کسی به‌هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند

و تو با اختیار خط بکشی‌، خطّ یک سرنوشت‌، در دستت‌

نصیر ندیم:

آسمان از چه نشسته است سراسر در خون

لاک پشتی که برون امده از لاک کجاست

کو پرنده که نباشد همه پر پر در خون

فوران از رگ هر چشمه برون امده است

کوچه کوچه نفسی شهر شناور در خون

تو نبودی و در این خانه چه طوفان امد

تو نبودی و خزان از در ایوان امد

تو نبودی و بهار از دل باغستان رفت

تو نبودی و شراب از رز تاکستان رفت

تو نبودی که سر دار سرم بازی شد

تو نبودی که سحر قاتل ما قاضی شد

مرگ چسپیده به دیوار در خانه ی ما

برگ ما شاخه ی ما غله ی ما دانه ی ما

مرگ باز از در هر خانه به داخل امد

مرگ بی چون و چرا هر شبه نایل امد

مرگ چنبر زده بر بادیه چون ابر سترگ

گرگ٬ گرگ امده گرگ امده از گرگا گرگ

گفت: ادینه به ادینه جهان تعطیل است

گرچه روشن آینه، جهان تعطیل است

ای شبان دل ما حکمت عیسی با تو

پاسبان گل ما صحبت سینا با تو

راز عالم نفس پاک ترا می خواهد

بوی از پیرهن چاک ترا می خواهد

مهر جالوت شده نغمه ی داوود تو کو

شهر تابوت شده مژده ی موعود تو کو

لشکر پیل به تخریب حرم امده است

کو ابابیل که بر کعبه ستم آمده است

ناکسان اندو درین گستره میدان دارند

قاسطان اند و به نیزه همه قران دارند

ای که در غربت ما جام جهان مصحف توست

دایره دایره تقدیر زمان در کف توست

نوبت توست که این معرکه را برداری

شرق تا غرب به شمشیر مسخر داری

وقت ادینه به ادینه ترا می طلبند

سیصدو سیزه ایینه ترا می طلبند

ذوالفقار پدری را به کمر می بندی

مرتضی طوسی:

مرتضی باخدی غافل دن او کج آیین گؤزون حیله باز، نازک باخیشلی، چین گؤزون

گوشه گیر دینداریدیم بیرگون منه باخدی دوردمین گوشه دن بی دین گؤزون

بیرباخیشلا قلبیمی سالدین تورا صید ائدیب دیر طرلانی شاهین گؤزون

سوزدو بیرکهلیک کیمی بیر یاز گونو سینه مین دشتینده بیلدیرچین گؤزون

من دئدیم:اولسون بلالردن اوزاق من دئدیم اولسون،دئدی"آمین"گؤزون

عاشیقین غمزه یله آلت اوست ایله میش سوره ی "زلزال" اوخور "والتّین" گؤزون

من صراط المستقیم دن چیخمیشام نستعینیم دیر والضالین گؤزون

گؤزلرین گؤردوکده بسم اله دئدیم آمما قورخوب قاچمادی او جین گؤزون

کئشکه جان ایستردی، قالمازدیم دو دل مندن ایمان ایسته ییر کابین گؤزون

نقی عباس:

از کوه نور، آمده بودی، با یک سبد بهار، محمّد(ص

بر شانه‌ات هزار فرشته، در سینه‌ات شرار، محمّد(ص )

إقرأ؛ بخوان... تو خواندی و انگار، «إقرأ» تو بودی از دهنِ غار

آری، تو خود کلام خدایی؛ برگشته‌ای ز غار، محمّد(ص )

ای جلوه‌گاه خُلقِ ستوده! دنیا در انتظارِ تو بوده

این خَلق را رسان به قراری، با جان بی‌قرار، محمّد(ص )

تو آفتابِ اوّل و خاتم، تو رحمتی برای دو عالم

هرچند زیر پای تو ریزند، از بغض و کینه، خار، محمّد(ص )

هم در ازل وجود تو موعود، هم تا ابد فیوض تو موجود

مانندِ لطفِ حضرتِ معبود، پنهان و آشکار، محمّد(ص )

با قلب خسته و جگرِ ریش، دنیا شده‌ست تشنه‌تر از پیش

بر جانِ ما ببار محمّد! والا پیام‌دار! محمّد(ص

نغمه مستشار نظامی:

با پنج نور ناب بهشتی،با حرف حق مجادله سخت است

تسلیم اقتدار تو هستند بر عالم این معادله سخت است

با پنج نور ناب بهشتی،از راه آمدی و دلم ریخت

در شهر دیرهای قدیمی، حتی خیال زلزله سخت است

همراه تو ولی خداوند،هم پای تو دو سرو بهشتی

با توست روح سوره کوثر ، با آیه ها مقابله سخت است

این پنج تن عصاره عشق اند،این پنج تن سلاله نور اند

نجرانیان! مقابله کردن، با این جبال و سلسله سخت است

این وعده را مسیح به ما داد، اینک زمان تابش عشق است !

دیدار نور ناب به جز در دلهای پاک و یکدله سخت است

نصرانی ام که نام محمد،دین مسیح را به من آموخت

قلبم رسیده است به تسلیم ،با عاشقان معامله سخت است

محمد جواد آسمان

به هشیاران بگو؛ آن مِی به ساغر برنمی‌گردد

بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمی‌گردد

بگو آن‌قدر نومیدیم از برگشتنِ مستی،

که ساقی را به‌سوی تشنگان سر برنمی‌گردد

بهشت آتشینی ساختیم از خون و خاکستر

شفیعان سوختند و روز محشر برنمی‌گردد

خبر، تلخ است امّا بهتر است از بی‌خبر بودن

خبر این است؛ دیگر آن کبوتر برنمی‌گردد

میان این‌همه تابوت، دنبال که می‌گردند؟

بگو، رستم که پیش از خوان آخر برنمی‌گردد

قلندرها طلسم عشق را همراه خود بردند

طلسم عشق برگردد، قلندر برنمی‌گردد

از این افسانه، تنها کلبه‌ی احزان حقیقت داشت

تو یوسف باش ـ بنیامین! ـ برادر برنمی‌گردد

احمد شهریار:

جز حرف راست هیچ نگوید زبان ما

تیر شکسته را نرهاند کمان ما

پا در رکاب باش که در راه زندگی

شور نفس بود جرس کاروان ما

بلبل بیا به غمکده ی ما که از فراق

شاخ گل است هر مژه ی خون چکان ما

پرواز ماست رو به تجلی وگرنه خلق

در زیر خاک ساخته اند آشیان ما

ما را به عشق کشتی و ما زنده تر شدیم

رنگی به جز بهار ندارد خزان ما

یارب هزار بار به عنقا حلال باد

بر خوان صبر مائده ی استخوان ما

ای شهریار از نفس واپسین نترس

جان می دمند بر بدن نیمه جان ما

روح الله اکبری:

سکوت کردی و این اول شنیدن بود

سکوت کردن تو لب گشودن من بود

به چشم‌های تو سوگند می خورم که دلم

به بازگشتن تو، ماندن تو، روشن بود

من و تو در نظر دوست چون گلیم و بهار

همین علاقه ی ما خار چشم دشمن بود

تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه

سرت بلند! که روزی به شانه ی من بود

...

عباسعلی براتی پور:

بیا که دیده ام از انتظار لبریز ست کویر سینه تفتیده ام عطش خیزست شکوه رویش سکر آور بهارانی که بی طراوت رویت بهار پاییز ست به باغ عاطفه عطر نگاه تو جاریست مشام جان ز شمیم تو عطر آمیز ست همیشه خاطرما آشیان یاد تو باد که در هوای تو پرواز،خاطر انگیز ست بخوان که نغمه تو معجزه مسیحائی ست نوای گرم تو شور اور و شکر بیز است دلم ز حلقه ی مویت رها نمی گردد که گیسوان بلندبتان دلاویز ست زکوچه ساردیاردلم عبور نکرد بغیر دوست ،که این کوچه،کوی پرهیزست بیاو بردل الوده ام نگاهی کن که پیش عفو تو کوه گناه نا چیز ست

ارسال نظر: