مهاجران افغانستانی فرصتاند نه تهدید
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی در مصاحبه با نسیمآنلاین میگوید حضور مهاجران افغانستانی در ایران نه تهدید بلکه یک فرصت است. او همچنین بر لزوم همدلی با این مهاجران تاکید دارد.
سابقه حضور مهاجران افغانستانی و رفت و آمد این ملت به کشور ایران قدمتی طولانیتر از عمر جمهوری اسلامی دارد. حضور این افراد در شهرهای مختلف ایران همیشه با بحثها و مسائلی همراه بوده است و این مباحث در بازههای مختلف زمانی اشکال متفاوتی پیدا میکردند. مهاجرین افغانستانی در ایران با مشکلات مختلفی دست و پنجه نرم میکنند که یکی از این مشکلات، مشکلات فرهنگی است. تعامل این مهاجران با مردم ایران و نوع برخورد مردم ایران با افغانستانیها در دورههای مختلف اشکال متفاوتی داشته و حتی این رفتار گاهی از شهری تا شهر دیگر متفاوت خواهد بود. برای بررسی تعاملات فرهنگی مردم این دو کشور در قالب مهاجر-شهروند با دکتر حسین میرزائی، مردمشناس، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی و مدیر فرهنگی این دانشگاه گفتگو کردیم.
نسیمآنلاین: یکی از مواردی که در جریان افغانستان هراسی اتفاق میافتد توجه نکردن به اموری مانند خاص بودگیهای درونی مهاجران افغانستانی است. بنظر شما با توجه به جمیع ابعاد بحث مهاجران افغانستانی میتوانند با شرایط جامعه ایران سازگاری داشته باشند؟ بسته به شهر و قومی که ازآن میآیند و شهری که در آن ساکن میشوند چه تفاوتها و چه شباهتیایی بین گروههای مختلف مهاجرین وجود دارد.
مسئلهی مهاجران افغانستانیها در ایران به نظر من، که 18 سالی است درباره مهاجران پژوهش میکنم بیشتر شبیه خانوادهای است که یکی از بچههایش به دلایل عدیده دور افتاده و وقتی برگشته این خانواده خیلی نمیخواهد او را بپذیرد. حقیقت این است که از سال 1957 که انگلیسها این قسمت از ایران بزرگ را جدا میکنند، فاصلهای میافتد بین یک بخش از ایران با بخش اصلی. ما خوب میدانیم که یکی از ویژگیهای اصلی انسانها، «دیگریسازی» است که خیلی وقتها به طور طبیعی رخ میدهد و خیلی وقتها هم تعمدی است. منظورم پدیدهها و رخدادهای غیرطبیعی است که میتواند این را دامن بزند. بعد از شکلگیری این مرز، ارتباط بین این عضو و پیکر همچنان برقرار است. این اتصال دلایل زیادی داشته است؛ مثلا دین مشترک، آنها به هر حال مسلمان هستند هم شیعه هم سنی، همینطور که ما الان در ایران شیعه و سنی داریم؛ زبان مشترک، مرز طولانی مشترک و از همه مهمتر حافظهی تاریخی و اشتراکات فرهنگی و تاریخی که ما با هم داریم.
تا قبل از انقلاب، رابطهی بین افغانستان و ایران به طور معمول در جریان بود. در مدتهایی از سال بخشی از نیاز کارگر ایران توسط کارگران فصلی افغانستانیها تامین میشد. ارتباط فرهنگی بین شهرهای مختلف ایران با افغانستان هم وجود داشته است. کتاب های فراوانی که به طور منظم از ایران به کتابفروشیهای افغانستان میرسید. بعد از انقلاب، با اتفاقات متعددی که در افغانستان رخ داد، موج اول مهاجرت افغانستانیها به ایران اتفاق افتاد و ادامه پیدا کرد. در آن سوی مرزهای ایران، در افغانستان جنگهای داخلی اتفاق افتاد، حملهی شوروی، بعد جنگهای داخلی، بعد طالبان، بعد حملهی آمریکا به افغانستان و در این چهل و اندی سال، افغانستانیها درگیر جنگ بودند. به شدت طبیعی است که اولین مقصدی که آنها برای مهاجرت در زمان جنگ انتخاب کنند ، جایی باشد که بیشترین اشتراکات را با آن داشته باشند و همانطور که اشاره کردم این اشتراکات با ایران خیلی زیاد است. طبیعی است که آنها در این وضعیت خودشان را به ایران برسانند. عمدتا، قشری که به ایران مهاجرت میکند ، قشر ضعیف افغانستانی است. یعنی شما اگر به کشورهای دیگر بروید میبینید که افراد برجستهای از افغانستانی ها در مشاغل مهم حضور دارند. عمده مهاجران افغانستانی بهسختی خودشان را به ایران رساندهاند.
مسئلهی انطباق با جامعهی ایران از نظر اجتماعی و فرهنگی
همانطور که عرض کردم ما یک تاریخ مشترک و یک فرهنگ مشترک داریم. واقعا افغانستانیها مثل مثلا سایر اقوام ایرانی مانند قوم کرد و لر ما هستند، مثل لرهای ما هستند و بر اثر یک اتفاق سیاسی خارجی از ایران جدا شدند. آن هویت فرهنگی که با ایران بزرگ گره خورده بود، گسسته میشود. به همین دلیل است که بسیاری از جاهای دنیا که درباره ایران پژوهش میکنند، از ایران بزرگ صحبت میکنند. مثلا نشریهای است در فرانسه، ابسترکتا ایرانیکا. این تمام مقالات و کتابهایی که در حوزهی ایران منتشر میشود در دنیا، چه داخل و چه خارج رابه زبان فرانسه معرفی میکند. آنجا افغانستان را جزئی از ایران بزرگ طبقهبندی میکند. پاکستان، حتی هند، ترکمنستان، تاجیکستان را هم. یعنی اینجا یک پهنهی فرهنگی بزرگ و غنی بوده که از یک فرهنگ ریشه گرفته و این فرهنگ، یک کل به هم متصل است. امروز خطکشیهایی شده و این بخشها از هم جدا شدند. بنابراین شما خیلی آیینهای مشترک میبینید که در این پهنه وجود دارد. نوروز بین همه این کشورها مشترک است. بحث دین است. اسلام ما را به هم وصل میکند. بنابراین، اینها از نظر انطباق فرهنگی با ما تفاوت جدی ندارند. ممکن است در ذهن یک ایرانی این باشد که من کجا؟ افغانستانی کجا؟ در حالی که اینطور نیست. همانطور که اقوام مختلف داریم، افغانستان هم همینطور بوده است. پس بنابراین، از نظر شکل انطباق، از نظر فرهنگی انطباق حاصل میشود. منتها یک مشکل حقوقی-سیاسی در ایران وجود دارد. از نظر قواعد رسمی تابعیت ایرانی با خون (و نه خاک) از طرف پدر پذیرفته میشود و این مسئله و معضل جدی است که مهاجران با آن درگیر هستند. اخیرا، اعطای شناسنامه به بچههایی از مادر ایرانی و پدر افغانستانی آغاز شده است. حالا نمیدانم چقدر این پروژه پیشرفت کرده است. ولی باید این را پذیرفت که نسلی از افغانستانیها الان در ایران زندگی میکنند که هیچ وقت افغانستان را ندیدهاند و اینها از نظر من دیگر ایرانی محسوب میشوند. اینکه ما برای مهاجر هویت حقوقی تعریف نکنیم، بیشتر دچار مشکل میشود تا اینکه از نظر حقوقی جایگاه داشته باشد. یعنی مهاجری که بداند کارت هویتی دارد که پنج سال به او اجازه میدهد به طور قانونی در ایران ساکن باشد و بعد پنج سال تقریبا بدون مشکل باز دوباره تمدید میشود، این موقعیتش فرق میکند با کسی که هیچ برگه هویتی ندارد. اگر فرد مهاجر شناسنامه بگیرد برای جامعهی میزبان هم شهروند مطلوبتری خواهد بود و میتواند نفعی دوگانه داشته باشد. ولی ما سیاستهایی که با مهاجرین داشتیم فراز و نشیب بسیاری داشته و اصولا نشان داده شده که از یک سیاست پایدار تبعیت نمیکردهایم. به همین دلیل مهاجرانی که در ایران بوده و هستند شاید در دنیا مورد بسیار خاص باشند چون شما هر جای دنیا مهاجرت کنید بعد از مدتی تکلیف معلوم میشود. حالا یا دیپورت میشوند یالاخره تابعیت گرفته میشود. حالا چهل سال است که آنها همچنان در بلاتکلیفی به سر میبرند و این اتفاقا شاید همان نقطهای باشد که مسئلهی انطباقشان را با جامعهی ایران دچار مشکل میکند. یعنی از نظر فرهنگی و اجتماعی به نظر من انطباق اینها مثل یک آفریقایی که میخواهد در فرانسه باشد نیست. افغانستانیها از نظر فرهنگی به ما بسیار نزدیک هستند.
نسیمآنلاین: در سالهای دهه نود موج مهاجرت به خارج از کشور در ایران بوجود آمده است و سرمایهی انسانی زیادی را از ایران خارج کرده است. بنظر شما اگر مشکلات حقوقی و سیاسی موجود حل بشود مهاجران افغانستانی میتوانند سهم خوبی سرمایه انسانی را به کشور اضافه کنند؟
ما کشوری «در حال شدن» هستیم. هنوز باید جاده بسازیم، هنوز نیاز به پزشک داریم و ... میخواهم دو طرف طیف را بگویم. ما واقعا احتیاج به نیروی انسانی داریم. اینکه ما فکر کنیم مهاجری که آمده دارد فرصت شغلی جامعهی ما را میگیرد، واقعا اینطور نیست. من فکر میکنم اگر ما سیاستگذاری درست داشته باشیم، میتوانیم علاوه بر اینکه فکر اخراج مهاجران نباشیم، بتوانیم با روال قانونی ورودشان را تسهیل کنیم. ما الان یک اتوبان میخواهیم بکشیم، چندین سال طول میکشد. ما میتوانیم این را با ظرفیت بیشتر جلو ببریم. ما با مهاجران کارگری مواجه هستیم که کارفرماهای ایرانی از آن ها راضی است. ما تازه الان با قشر تحصیل کردهی مهاجران مواجه هستیم که بخشی از آنها در ایران درس خواندند و ما میتوانیم از این نیروی انسانی استفاده بکنیم. همانطور که خیلی از کشورهای دیگر این کار را میکنند. مثلا من فرانسه بودم، به من یک بورسی دادند، هیچ وقت هم از من در مقابلش تعهدی نگرفتند. من هم بالاخره به عنوان یک دانشجو آنجا توانستم از آن استفاده بکنم. این یک سرمایه گذاری فرهنگی است. من الان میشوم مدیر دانشگاه. فردا ممکن است یک پست دیگری بگیرم. اگر من بخواهم ارتباط بینالمللی بگیرم، اولین جایی که به آن فکر میکنم کجاست؟ کشوری که در آن درس خواندم. یعنی آنها اینجوری نگاه میکنند. میگویند که ممکن است من صد تا بورس بدهم و 98 تای آن هدر برود. ولی آن دو تایی که جواب میدهد پوشش این را که میدهد هیچ، چند برابر هم برای من آورده دارد. اینها راههایی است که بالاخره شروع شده در دنیا. ما الان در مقابل دانشجویان افغانستانی که اینجا درس میخوانند در مقاطع بالا، واقعا داریم چه جوری عمل میکنیم؟ این غفلت از سرمایهی فرهنگی است که میتواند برای ما تولید کنند. خیلی از آنها ممکن است بعدها در افغانستان پست بگیرند، سمت بگیرند. این تصویری که از ایران میگیرند به عنوان اینکه من آنجا زندگی کردم، آنجا درس خواندم، چه میتواند باشد؟ اینهاست که آن سرمایه را میتواند تلف کند. ما داریم هزینه میکنیم، ما داریم انرژی میگذاریم، ما داریم همه این کارها را میکنیم ولی تصویری که میسازیم تصویر خوبی نیست و این یعنی اتلاف، این یعنی حرام کردن یک سرمایهی انسانی و اجتماعی و فرهنگی که میتوانسته در کانال خوبی قرار بگیرد و ما با مدیریت بدمان نتوانستیم این را در مسیر خودش بیندازیم و بتوانیم از آن خوب استفاده بکنیم. به نظر من همچنان میتوانیم از این سرمایه انسانی خوب استفاده کنیم. افغانستانیها ایران را دوست دارند. یعنی مهاجرینی که ایران هستند، من از نزدیک با آنها کار کردم، علیرغم همه گلههایی که دارند، به دلایل متعدد اینجا را دوست دارند و ما اگر بهترعمل کنیم این علقه میتواند علقهی عمیقتری هم شود و برای جامعه ما نفعی دو طرفه داشته باشد.
نسیمآنلاین: بخش دوم سوالات در مورد بحث تحصیل مهاجران است. تحصیل این گروه از دبستان با مشکل روبرو است تا دانشگاه. بنظر شما وضعیت تحصیل مهاجرین باید به چه شکل باشد؟ چه فرقی میتوان بین آنها که قدیمیتر بودند و آنها که جدیدتر آمدند قائل شد؟ چه کاری میشود کرد که وضعیت بهتر بشود؟
تا زمانی که رهبری پیام خیلی مشهورشان را نداده بودند وضعیت هم تابع همان سیاستهای غیرپایدار بود، یک روز خوب بود یک روز بد. اولا این پیام نشان میدهد که سیاست کلی ایران در یک چارچوب انسانی قرار دارد. تحصیل حق هر انسان است. آقا خیلی خوب حس کردند و تشخیص دادند و اینکه افغانستانیها هم میتوانند از این حق برخوردار باشند. ما باید بپذیریم. این یک نگاه عمیق است. اگر یک مهاجر تحصیل کرده داشته باشیم که آمده در کشور شما درس خوانده، با فرهنگ تو، با آیین تو با قوانین تو در مدرسه آشنا شده، قطعا تو مشکل کمتری با او داری تا یک نفر تحصیل نکردهایکه یک دفعه از راه میرسد. این ولی متاسفانه همان طور که عرض کردم خیلی سرانجام مفیدی نداشته، یعنی حتی موقعی که اینها در دورهای مدارس خودگردان داشتند در ایران. آنجا هم آموزش پرورش از آنها حمایت نمیکرد و معتقد بود که یا باید در مدارس ایران درس بخوانند یا هیچ. یعنی حق تحصیل ندارند. ولی این به هرحال روی یک ریلی افتاده که به نظر میرسد که میتواند به آینده بهتری ختم بشود. ولی متاسفانه هنوز این مسئله است.
آنها اول هر سال تحصیلی برای ورود به مدرسه و دانشگاه همچنان دچار مشکل میشوند. بعد از آن پیام ژرفاندیشانه، به نظر میرسید که باید اوضاع تغییری جدی میکرد و البته تغییر هم کرد. از فحوای کلام بر میآمد که نباید دیگر مشکلی باشد. اینها باید ثبت نام بشوند ولی نمیدانم چرا بعضی وقتها کشور ما این طوری است که پیام خیلی شفاف داده میشود ولی تا برسد به آن جایی که باید اجرا شود، انقدر حاشیه به آن اضافه میشود، انقدر ملاحظات دیده میشود که آن عملکرد صددرصدی، چهل درصدی میشود.
دانشجوی افغانستانی در مقاطع تحصیلی مختلف دانشگاهی باید برای جامعه ایرانی مهم باشد، چه برگردد کشورش چه برنگردد. ما باید به چشم سرمایه به آنها بنگریم. به یاد دارم گزارشی از یک انجمن مدافع حقوق مهاجران که معتقد بود آنها نباید از پول ایران استفاده کنند و بروند. اینها نگاههای کوتهبینانه است. در حالی که شما اگر فکر بکنید که بالاخره آینده افغانستان ممکن است به دست همینها ساخته بشود، قطعا نگاهت را تغییر میدهی. یعنی این یک جور رابطهی راهبردی دارد با آینده کشورمان. ولی متاسفانه این نگاه نیست. عرض کردم ممکن است 98 درصد این سرمایه اصلا از بین برود ولی قبول دو در صد ریسک در این جا، معقول است. من مثال همیشه آقای دکتر کاظمی ادیب را میزنم، شاعر افغانستانی. من یادم است از یکی از شعرای معروف پرسیدم: «من بخواهم عروض و قافیه را یاد بگیرم چه کتابی را پیشنهاد میدهید؟» کتاب «روزنه» ایشان را پیشنهاد دادند. گفتند: «این کتاب خیلی خوب است». و این ادیب در ایران است. ایران را دوست دارد و من میگویم ایشان اگر بالاتر از خالد حسینی در آمریکا نباشد معادل ایشان است. آنها چه کردند با یک ادیب مهاجرت کرده؟ تبدیل به چهرهاش کردند، کتابش را فروختند. ما با ایشان چه کردیم؟ از لحاظ ساختاری ما کاری نکردیم که بتوانیم از این ادیب و امثال ایشان استفاده کنیم. از این افراد زیاد هستند. آقای دکتر سید عسگر موسوی، مردمشناس دانشآموخته آکسفورد. الان ایشان ایران هستند. ما چه بهره ای از ایشان میبریم؟ حالا دانشگاه علامه طباطبائی مدتی از ایشان دعوت کرده و مدتی تدریس داشتند. ولی آیا این بهرهوری درست از ایشان است؟ میخواهم بگویم از سطح بالا تا سطح پایین این وجود دارد. به تحصیلات هم نگاه میکنیم میبینیم که ما نتوانستیم آن جور که باید عمل کنیم. این راه راهی نیست که نتیجهبخش باشد. در نهایت همیشه در این وضعیت خواهیم ماند.
تمام کسانی که در ایران با مهاجرین افغانستانی تماس نزدیک داشتند، نگاهشان فرق میکند با آدمهایی که این تماس را نداشتند. در ساختمان ما یک افغانستانی است که 13-14 سال است اینجاست. همهی کار ساختمان را دارد انجام میدهد. جای دو نفر دارد کار میکند. معتمد است. نمیدانم کل آن ساختمان چند تا واحد است، میرود خانههایشان کارهایشان را میکند، پردهشان را باز میکند میشوید. همه ترجیح میدهند که ایشان بیاید و کار را انجام دهد تا کس دیگر. انقدر مورد اعتماد است که واقعا شاید یک ایرانی نباشد. ولی آن نگاه افغانستانی ستیزی که وجود دارد، حالا اگر پروژه نباشد، ما خوشبینانه بگوییم پروژه نباشد، بیشتر از سمت کسانی مطرح میشود که هیچ ارتباطی با آنها ندارند. یعنی آنها را خوب نمیشناسند. برای همین آنها را یک غیر میدانند. یک دیگری که غیر از ماست.
نسیمآنلاین: وضعیت روانی مهاجرانی که به مدت چهل سال اینجا زندگی کردند و از خیابآنهای شهر خاطره دارند در صورتی که دیگری پنداشته بشوند چگونه میشود؟ این چه تاثیراتی میتواند بگذارد در آینده حضور و تعاملشان در جامعهی ایران؟
ببینید وقتی که شما از یک فرد یا گروه یک «دیگری» میسازید، خیلی از اتفاقات را تایید میکند. مردم ایران میروند به این سمت که اصلا این دیگری بودن را به رسمیت بشناسند. یعنی بگویند که تو آدمی هستی از کشوری که نمیتوانی بخشی از ما باشی. این دیگریسازی به طرق مختلف است. یکی مثلا همین نپذیرفتن از نظر رسمیتبخشی آن است . این که نمیتواند در مدرسهی تو درس بخواند، اینکه او فکر میکند وقتی سوار مترو بشود، احساس میکنی جای تو را تنگ کرده است. یعنی از سطوح مختلف شما میتوانید متوجه این قضیه شوید. نهایتا احساس تعلق این آدم به جامعهای که در آن زندگی میکند کاهش پیدا میکند. خودش را بخشی از اینجا نمیداند. به طرق مختلف این حس، حس ناامنی برای دو طرف ایجاد میکند. یعنی تو احساس میکنی یک دیگری است که میتواند به تو آسیب بزند. یعنی وقتی که شما میگویید یک افغانستانی فلان جرم را مرتکب شده، معمولا کسی نمیگوید «نه بابا، نمیشود که»، همه میگویند:«عجب» فحش هم ممکن است اضافه بکنند. از آن سو هم او میگوید که من دارم اینجا کار میکنم، زندگی میکنم ولی ظاهرا هیچ چیزی برای من اینجا نیست. چند وقت پیش یک دانشجویی بود به من پیام داد که باز یک اتفاقی افتاده (به جریان قتل آقای مهرجویی اشاره داشت) که افغانستانی ها تحت فشار قرار بگیرند. جملاتی به من گفت که خیلی ناراحت کننده بود. میگفت: «ما واقعا بیچارهایم».
من سر برخی کلاسها که بحث افغانستانی ستیزی را میبینم میگویم شما لحظهای خودتان را جای آنها نمیگذارید. اگر میگذاشتید اینجور صحبت نمیکردید در موردشان. یک لحظه به این فکر کنید که به کشورتان حمله شده یا یک حکومتی آمده که میگوید: «دخترها حق ندارند تحصیل کنند». اصلا امنیتت کامل نیست، نه اصلا فرصت شغلی نداری. اصلا نمیتوانی آنجا پول در بیاوری. اصلا من میگویم همه چیز هم خوب، اما کار برایت مهیا نیست. آیا تو به کشوری دیگر مهاجرت نمیکنی؟! الان این همه آدم هستند از ایران مهاجرت کردند رفتنند کشورهای دیگر. شاید آنها بهتر وضعیت مهاجران را بفهمند. انسانی که از همهی زندگیاش دل کنده، آمده اینجا و حداقل درخواست را دارد. برخی میگویند نه! از یارانه ما چرا باید استفاده کند. اینها حقوق اولیه است. طرف نان هم نگیرد؟ من نمیدانم چند درصد از خانههایی که داریم در آنها زندگی میکنیم اینها ساختهاند. آجرهایی که اینها روی هم گذاشتهاند. روی آجرهای خانههای ما جای دست یک افغانستانی است که این خانهها را بالا برده است. آنطور که کارفرما از او راضی بوده است. ما اینها را همه فراموش میکنیم، همه را میگذاریم کنار، فقط میچسبیم به این قسمتی که ما داریم سرویس میدهیم و سرویسهایی که آنها میدهند را در نظر نمیگیریم.
من چون تخصصم مهاجرت است، آمار جرم وجنایت مهاجران را بررسی میکردم. شاید در کل جرمهایی که در ایران اتفاق میافتد، کمتر از یک درصدشان، مختص افغانستانیها است. و جالب است آن یک درصد هم حجم بالایی از آن جرمهایی است که بین خودشان اتفاق افتاده یعنی اصلا به ما ایرانیها ربطی ندارد. بین خودشان بوده. حالا درصدی هم بالاخره ممکن است بین یک ایرانی و یک افغانستانی رخ دهد. یعنی سهمش بسیار ناچیز است ولی این سهم، انقدر بزرگ نمایی میشود که این تصویری که میخواهند از «دیگری» بسازند برجستهتر میکند. اگر تصور کنید، فردی که بدون مدرک به کشوری دیگر مهاجرت کرده و آنها هم چندان پذیرا نباشند، اصولا فرد مهاجر سعی میکند رفتارش به نحوی باشد که برایش دردسر درست نشود. چقدر هستند مهاجرانی که از خانه بیرون نمیآیند. یک پارک شاید نتواند برود، فقط به خاطر اینکه مسئلهاش در این جامعه کمتر باشد. حالا شما برچسب بزنید که این مجرم است. من نمیگویم افغانستانی آدم نمیکشد، همان طور که ایرانی آدم میکشد، این نیست. ولی تصویری که ما داریم از آن میسازیم، برچسبی که به کل این جماعت میزنیم، این بی انصافی است. ما باید بپذیریم که حداقل آن پروتکلهای انسانی را که اینقدرهم ادعایش را داریم در مورد اینها اعمال کنیم. نباید به سادگی از این مسائل که اینقدر فرهنگ و دینمان روی آنها تاکید دارد، بگذریم. بالاخره افغانستان کشوری است که از طرق مختلف آسیب دیده، بخشی از آنها به ما پناه آوردهاند. آیا ما آنها را به عنوان بخشی از جامعهی انسانی میپذیریم؟ میپذیریم که اینها حقوق اولیهای دارند؟ فارغ از قانونی یا غیرقانونی بودن حضورشان! اگر ما بتوانیم بپذیریم که اینها حقی است که هر انسانی میتواند داشته باشد، وقتی که از قضا اینها کنار ما هستند، هم دین ما هستند، هم زبان ما هستند، دارند به ما کمک میکنند، بخشی از این خدمات هم به اینها برسد آیا مشکلی پیش میآید؟ همه جای دنیا هم همینطور است. مثلا درمورد الجزایریها و تونسیها در فرانسه همین داستان را داریم. اینها که بخشی از مستعمرات فرانسه بودند الان در فرانسه هستند و رسم آنجا هم همین است که خیلی از کارهای خدماتی که در فرانسه اتفاق افتاده، جادههایی که ساخته شده توسط همینها ساخته شده و اگر یک نگاه نژادپرستانه نسبت به اینها وجود دارد از نوع بی انصافانه است. من فکر کنم در مورد افغانستانیها هم همین است. پذیرش اینها به آرامش روانی هر دو طرف کمک بیشتری خواهد کرد.