فجر چهل و یکم/ «جنگل پرتقال»؛ روایتی از آدم‌های اطراف ‌ما

کدخبر: 2376217

اولین روز از جشنواره فیلم فجر در «سینما استقلال» تهران با اکران فیلم «جنگل پرتقال» آغاز شد. فیلمی با درخشش بازیگران محدودش در مناظر سرسبز و زیبا و البته مه‌آلود و مبهم

نسیم آنلاین؛ محسن خسروی: دوازدهم بهمن‌ماه و در یکی از معدود روزهایی که آسمان تهران آبی است، اولین روز از جشنواره فیلم فجر را پشت‌سر می‌گذاریم. اینجا در «سینما استقلال» تهران، نخستین اثری که قرار است روی پرده نقره‌ای برود «جنگل پرتقال» است. اثری به کارگردانی «آرمان خوانساریان» و تهیه‌کنندگی «رسول صدرعاملی». لابی خلوت سینما نشان می‌دهد فیلم‌های پرمخاطب‌تری در ادامه جشنواره روی پرده خواهند رفت. صندلی‌های خالی نیز که البته با آنچه در سایت رزرو بلیت دیدیم تفاوت داشت همین قصه را برای ما تعریف می‌کنند. اما در عوض همه‌چیز با نظم و آرامش پیش رفت. ده‌پانزده نفری که برای تماشای فیلم آمده بودند درنهایت و درظاهر چیزی درمورد نارضایتی از فیلم بروز ندادند. به نظر می‌آمد گام اول جشنواره فیلم فجر در «سینما استقلال» تهران به آرامی و البته با احتیاط برداشته شده است. حالا وقت آن رسیده است که به «جنگل پرتقال» بپردازیم تا ببینیم خوانساریان برای مخاطبانش این جنگل را چگونه ترسیم کرده است.

جنگل پرتقال روایتی است از مواجهه با یک داستان تلخ. داستانی که حتی تصمیم می‌گیرید برای فرار از رنج یادآوری آن، خود را به فراموشی بزنید. غافل از اینکه وانمود کردن به فراموشی بنایی نیست که خیلی دوام بیاورد. خصوصا اگر کسی را که رنجی به شما تحمیل کرده ملاقات کنید. آن وقت خنده‌های مصنوعی به پهنای صورت هم نمی‌توانند این زخم کهنه را پنهان کند و در آخر لحظه‌ای می‌رسد که «اشک در غم‌تان پرده‌در شود»[1]. جنگل پرتقال جایی است که آدم‌های قصه‌ی ما وانمود به فراموشی می‌کنند. برای اولین‌بار پوزش می‌خواهند و یاد می‌گیرند برای عذرخواهی لازم نیست کادو ببرند! جنگل پرتقال همان جایی است که آدم‌های داستان ما هرچقدر هم که «بازیگری» را بلد باشند و حتی اگر دیگران آنها را «مهندس» صدا کنند باید از نقششان بیرون بیایند تا دیگران را متوجه اشتباهشان کنند. و در نهایت جنگل پرتقال همان جایی است که مخاطب داستان قرار است در هوای مه‌آلود آن، بین بخشیدن یا نبخشیدن کسی مردد بماند و با شخصیت‌های اصلی داستان همذات پنداری کند.

با اینکه جنگل پرتقال روایت یک داستان تلخ است اما رگه‌های طنز داستان مانع غلبه این تلخی‌ است. تا جایی که در برخی بخش‌های فیلم به سمت یک داستان کمدی متمایل می‌شود. این طنزآمیزی به همراه تصویربرداری چشم‌نواز دست به دست هم می‌دهند تا مخاطب در عین احساس کردن مایه‌ی تلخ داستان از دیدن فیلم زده نشود و احساس خستگی نکند.

پرداخت شخصیت اصلی داستان به خوبی صورت گرفته است. نمایشنامه‌نویسی که معلمی و درس دادن به دیگران را به خوبی می‌داند اما درس گرفتن را نه. انتقاد می‌کند اما انتقادپذیر نیست. سعی می‌کند عیوبش را پنهان کند. چه عیوب رفتاری و چه عیوب ظاهری‌اش را. از تکرار این عیوب و شنیدن آن‌ها از دهان دیگران برمی‌آشوبد اما خود در شمارش کاستی‌های مردم دستی دارد. به دانش‌آموزانش سخت می‌گیرد. در طول سه روز تدریس پنج نفر را از کلاس اخراج می‌کند. اما کاستی مدارکش در فرایندهای اداری را برنمی‌تابد و با کارمند روبرویش کل‌کل می‌کند. اما از اینکه حتی خواب ببیند برای نمایشنامه‌اش کف می‌زنند و تعریف و تمجیدش می‌کنند ذوق زده می‌شود.

در تعامل با شخصیت اصلی، رفتار استاد دانشگاه، نماد نوعی از مواجهه است که به افراد اجازه می‌دهد بیش از آنجا که اجازه‌ یا شایستگی‌اش را دارند قدم بگذارند. تا جایی که رابطه استاد-شاگردی نیز تبدیل به رابطه دوستی و رفاقتی می‌شود. اما رفتار کارمند دانشگاه به‌عنوان فردی که در مواجهه با سرکشی شخصیت اصلی منفعل نیست نماد نوعی از رویارویی با دیگران است که هرگونه تنش را با پاسخ سخت مواجه می‌کند. شخصیت اصلی داستان یا همان «سهراب بهاریان» قصه‌ی ما با هردونوع این رفتارها روبرو می‌شود اما هیچکدام به عنوان رفتار مطلوب، مخاطب فیلم را راضی نمی‌کند. در این میانه نحوه تعامل مدیر مدرسه‌ای که سهراب معلم آن است، انگار می‌تواند بعنوان نقطه تعادل در میانه این طیف رفتاری شناخته شود. تعاملی که هم بوی اقتدار می‌دهد و هم طعم گذشت و نرمش را در خود دارد. هم برای حفظ شخصیت معلم مقابل شاگردانش او را سرزنش نمی‌کند و هم در خلوت حجت را با او تمام می‌کند. شاید «جنگل پرتقال» همان جایی است که باید «باغ پرتقال» می‌بود اما دوری از مراقبت و احیانا تربیت باغبان، آن را شبیه به جنگل کرده است. جنگلی که زمینه را برای تاخت و تاز سهراب بهاریان  فراهم می‌کند.

شخصیت زن داستان نیز جدای از بازی خوبی که خودش ارائه می‌دهد خوب پرداخته شده است. زنی که بازیگر تئاتر است اما «مهندس» صدایش می‌کنند. انگار برای فراموش کردن گذشته‌اش حتی حرفه خود را نیز به فراموشی سپرده است. فراموشی‌ای که راه گریز از شرایطی است که معلم قصه‌ی ما برای او فراهم کرده است.

حال سهراب است و عذرخواهی‌ای که برای اولین بار انجام می‌دهد و راه و رسمش را نمی‎‌داند. همانجا که خودش اعتراف می‌کند اولین بار است که دست به عذرخواهی زده و در نقطه مقابل زنی که مردد است او را ببخشد یا نه و در مقابل این درخواست تنها به کلمه «امیدوارم» اکتفا می‌کند. اینجاست که مخاطب در میان دو راهی بخشش یا نبخشیدن باقی می‌ماند و حالا این مخاطب است که باید معلم داستان ما را ببخشد. معلمی که انگار این‌بار عذرخواهی کردن و پذیرش اشتباه خود را یاد گرفته است. در نهایت هموست که در برابر بخشش مدیر محل کارش متعجب می‌شود و طعم بخشوده شدن را می‌چشد. ضربه نهایی داستان همینجاست. جایی که مدیر مدرسه با معلم خودخواه و اصطلاحا کله‌شق ما کنار می‌آید و در عین حال او را متوجه رفتارش می‌کند. همانطور که در دقایق ابتدایی فیلم به‌خاطر سختگیری‌اش به او تذکر داده بود.

اما نکته‌ای که در طول فیلم توجه‌ را جلب می‌کند رفتار کسانی است که در طول داستان با شخصیت اصلی مواجه می‌شوند. شاید این مورد به نوع بازی این بازیگران هم برگردد اما انگار بیشتر مربوط به شخصیت‌پردازی است. در این داستان نه استاد دانشگاه شبیه استاد دانشگاه‌هاست، نه ماهی‌فروش شبیه ماهی‌فروش‌ها و نه نگهبان باغ شبیه نگهبانان. نقش استاد دانشگاه می‌توانست پرداخت بهتری داشته باشد و رفتارش شباهت بیشتری به یک استاد دانشگاه داشته باشد. همچنین نقش ماهی‌فروش که فارغ‌التحصیل تئاتر است و نحوه تعامل او با مشتریان همخوانی زیادی با چنین شخصیتی ندارد. علاوه بر این نوجوانی که در اثنای داستان با شخصیت اصلی جدال لفظی پیدا می‌کند به شکلی غیرطبیعی و با حالتی که از نقش بیرون زده رفتار می‌کند که البته باید درنظر داشت کارگردان و نویسنده در پی نشان دادن تفاوت نسل‌ها بوده است. اما اینکه در این قضیه چقدر موفق بوده قابل بحث است.

نخ تسبیح ماجرا البته حول محور صحبت‌های خصوصی شخصیت زن داستان است. صحبت‌هایی که معلم قصه ما باعث شده لو برود اما در این داستان برخلاف بسیاری ماجراهای دیگر تاحدودی می‌توان بار تقصیر را از دوش آقامعلم برداشت. البته «تاحدودی». یعنی در فیلم سعی نشده تمام کاسه‌کوزه‌ها بر سر نقش اول مرد شکسته شود. اتفاقی که معمولا و بصورت پرتکرار می‌افتد. با اینکه در این فیلم در اصل سعی شده با نشان دادن سهراب به عنوان الگوی منفی، انتقادی اجتماعی مطرح شود اما در این امر زیاده‌روی نشده و گاهی حتی مخاطب وادار به همدلی با او می‌شود. خصوصا آنجا که معلوم شد انتشار این صحبت‌های ممنوعه تماما کار او نبوده و شیطنت دیگری نیز در این امر دخیل بوده است. جایی که شخصیت قربانی هم آن را به زبان می‌آورد و مخاطب را در این همدلی مصمم‌تر می‌کند. اما در عین حال به خوبی از پس به تصویر کشیدن قبح این الگوی رفتاری بر آمده و احساسات مخاطب را در جهت درست برانگیخته است. در همین جهت است که دائما عمل متناقض نقش اول قصه در افشای آن صوت خصوصی و از طرف دیگر حمایت از حقوق زنان در جریان داستان یادآوری می‌شود.

به هرطریق به نظر می‌آید «جنگل پرتقال» در بیان حرفی که دارد موفق بوده است. شخصیت اول داستان را انگار بارها اطراف خود دیده‌ایم. او نماد همه کسانی است که حرف و عمل آن‌ها در جهت هم نیست. در عین حال فیلم در انتقاد از او زیاده‌روی نمی‌کند و خود در این دام گرفتار نمی‌شود. چند الگوی رفتاری برای مواجهه با این رفتار معرفی می‌کند و در نهایت تصمیم درمورد بخشش یا عدم بخشش معلم را به مخاطب می‌سپارد تا همدلی بیشتر او را برانگیزد. در نهایت این همدلی است که باعث می‌شود مخاطب احساسات خود را به وسیله تماشای بازیگر و احساسات و روند شکل‌گیری رفتارش در موقعیت‌های مشابه بهتر تجزیه و تحلیل کند. این همان معجزه سینماست. تصویربرداری فیلم و استفاده از مناظر سبز شمال نیز در هرچه چشم‌نواز کردن ماجرا کمک‌کننده است. «جنگل پرتقال» اگرچه در شخصیت‌پردازی برخی نقش‌های فیلم کمی ضعیف بوده اما از پس داستان بر آمده است. البته با هنرنمایی بازیگران مطرحی چون «میرسعید مولویان» و «سارا بهرامی». در ادامه باید دید نظر منتقدان درمورد فیلم چه خواهد بود.


  1. ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود/وین راز سر به مهر، به عالم سمر شود (حافظ شیرازی)
ارسال نظر: