شهرستانی در گفتگوی تفصیلی با نسیم آنلاین:

مردمی‌سازی اقتصاد فرهنگی، نقطه‌ی دشوار تغییر

کدخبر: 2376897
خبرنگار:

شهرستانی: هر زمان از مردمی‌سازی صحبت کردیم یا شعار دادیم یا عملاً آن را به بازار آزاد سپردیم.اقتصاد سرمایه‌داری بازی را مصادره می‌کند چون طرح مشخصی برای دولت‌زدایی و مقرارت زدایی دارد و ما بازی را می‌بازیم چون هیچ ساختار دیگری برای مردمی‌سازی نداریم.

نسیم آنلاین: سال‌ها است که فرهنگ و هنر در سیاست‌گذاری‌های کشور حکم موضوع دست چندمی دارد. مسئله‌ای که کم‌تر کسی به بحران‌های آن‌ ریشه‌ای نگاه می‌کند. دعوای اصلی همیشه روی بودجه سوار است. دستگاه‌‌های فرهنگی عموماً مشکلات لاینحل فرهنگ وهنر را در اندک سهم‌شان از بودجه کشور می‌بینند و بیشتر راه‌کارهای حل بحران‌های فرهنگی هم به افزایش بودجه ختم می‌شود؛ ساده‌ترین راه.

 همین چند روز پیش بود که مرتضی آقاتهرانی، رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس دوای درد تن نیمه‌جان فرهنگ را افزایش چند درصدی بودجه‌ی آن دانست وگفت:« در راستای بهبود فضا و شرایط فرهنگی تلاش کردیم تا بودجه فرهنگی کشور را افزایش دهیم که این امر با افزایش بودجه از 2 درصد به 3 و نیم درصد محقق شد. هر چند بر این باور هستیم که با وجود تورم و سایر مسائل همچنان در بودجه فرهنگی عقب هستیم.» هرچند نمی‌توان مسئله‌ی کم‌بود بودجه‌ و نامشخص بودن هزینه‌کردهای آن را نادیده گرفت اما نمی‌شود تمام مسیر را در نهایت به آن رساند.  احتمالاً هیچ‌گاه این پرسش مطرح نمی‌شود که اثرگذارترین سیاست‌های فرهنگی ما چقدر با افزایش بودجه رابطه‌ی مستقیمی داشته‌اند؟ اگر پاسخ به این سوال مثبت است، مدل شما برای سنجش این اثر چیست؟ چه معیاری عملکرد نهادهای فرهنگی را ارزیابی می‌کند؟ شاخص‌های این ارزیابی چیست؟ اما اگر پاسخ به این سوال منفی است و ما هیچ‌وقت طرحی برای ارزیابی عملکرد نهادهای فرهنگی و اثرسنجی فعالیت‌ّ‌های آن‌ها نداشته‌ایم پس از کجا می‌فهمیم افزایش بودجه‌ی فرهنگ روی کیفیت و اثرگذاری خروجی آن تأثیر مستقیم دارد؟

 برای پاسخ به برخی از این ابهامات، درباره‌ی ریشه‌ی مشکل ساختاری نهادسازی فرهنگی، بحران‌ اقتصاد فرهنگی و الزامات و بایسته‌های یک نهاد فرهنگی مردمی با سید حسین شهرستانی، پژوهشگر عرصه فرهنگ و مدیر گروه حکمت هنر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتگو کردیم که به تفصیل می‌خوانید؛

نهادسازی فرهنگی بلای دوره‌ی مدرن بود/ فرهنگ مدرن سوار بر اقتصاد نفتی

سال‌ها است که نهادهای فرهنگی ارتباط موثر خود را با مردم از دست داده‌اند؛ اغلب تولیداتشان پس زده می‌شود و کم‌تر کسی آن‌ها را از جنس خودش می‌بیند. فکر می‌کنید علت اصلی این بیگانگی ریشه در کجا دارد؟

برای پرداختن به این موضوع باید از بحث‌های مبنایی شروع کنیم و ببینیم نهادهای فرهنگی اصلاً در چه بستری و با چه ساختاری پدید آمدند تا بتوانیم به چرایی بیگانگی آن‌ها با بطن جامعه برسیم.  از آغاز حکومت رضاخان، نهادها و تأسیسات مدرن به صورت جدی وارد ایران شدند. در اولین قدم بخش‌های نظامی مانند ارتش تأسیس می‌شود و سپس بخش‌های سیاسی دولت مانند،‌ وزارت‌ خارجه، سفارتخانه‌ها، شهرداری‌ها و شهربانی‌ها. پس از آن ساختارهای نرم‌افزاری‌تر مانند دانشگاه، وزارت معارف و حوزه‌ی هنر که ذیل صنایع مستظرفه – هنرهای ظریف – تعریف می‌شود، شکل می‌‌‌گیرد. به تدریج حوزه‌ی علم و فرهنگ، ساختارهای جدید خود را پیدا می‌کنند و نهادهایی مانند هنرهای معاصر، پرورش فکری و انجمن آثار ملی پدید می‌آیند.

در دوره‌ی مدرن، فرهنگ تبدیل به نهاد می‌شود. چیزی که در سنت خبری از آن نبود. فرهنگ در دوره‌ی مدرن نهادی است سوار بر ساختار نفتی. چراکه در همان دوره نفت در ایران به صورت جدی کشف شد و تمام مناسبات سیاسی و اقتصادی را تحت تأثیر خود قرار داد. بنابراین ما یک بروکراسی دولتی تأسیس کردیم که این بروکراسی تماماً نفتی است. قسمت کوچکی از این بروکراسی هم بروکراسی فرهنگی است. این پایه‌ی ساختار نهادهای فرهنگی ما است. ساختار نهادهای فرهنگی جدید هیچ سابقه‌ای در زیست‌بوم جدید ما ندارند. در دوران پهلوی دوم نهادهای هنری در اوج بیگانگی با فرهنگ ایرانی تشکیل شد. حتی فرح هم متوجه این موضوع شده بود و سعی داشت تا فرهنگ دینی و اسلامی با هنر مدرن ارتباط برقرار کند که نتیجه‌ی آن شد نقاشی‌های سقاخانه‌ای. البته این مدل کارها بیشتر برای تبدیل هنر به کالای موزه‌ای بود. تعارض بین اتمسفر و اکوسیستم هنری به خوبی بین فرهنگ سنتی فهمیده شده بود. جامعه‌ی دینی، موسیقی، سینما،‌ تلویزیون و اساساً هنر را پس می‌زد. اوج این کار خودش را در «جشن هنر» شیراز نشان می‌دهد.

پس از انقلاب این موضوع برعکس شد و توانستیم به یک نقطه‌ی میانه برسیم. ورژن جدیدی که از هنر ارائه شد و حوزه‌ی هنری هم نقش پررنگی در آن داشت باعث اعتماد مردم شد. نقاشی از گالری‌ به روی دیوار‌ها آمد و با توده‌ی مردم ارتباط گرفت. خوشنویسی‌های جنگ، سرودخوانی‌ها و نقاشی‌دیواری در این دوران شکوفا شد. اما به تدریج در دهه‌ی ۷۰ و ۸ با فروکش کردن گرمای انقلاب، نهادها که از ساختارهای خشک به ارگانیزم‌های زنده تبدیل شده بودند دوباره بروکراتیزه شدند. پیوندهای نفتی اثر خود را گذاشتند و روز به روز آن‌ها را از جامعه جدا کردند. مثلاً نهاد‌های انقلابی، سازمان تبلیغات اسلامی و غیره تبدیل به نهادهای فسیل، از کار افتاده‌ و بیگانه با مردم شدند. سایرنهادها هم بروکراسی‌ّ‌های مخصوص خود را شکل دادند و از بطن مردم فاصله گرفتند. یک بخشی از آن طبیعی است که جنبش تبدیل به نهاد می‌شود اما بخش دیگری از آن که نهاد ارتباط ارگانیزم خود را با بستر اجتماعی از دست می‌دهد، غیر طبیعی است.  

نهادهای فرهنگی در ایران هیچ‌ خاستگاه درون‌زایی ندارند

این چالش در ساختار نهادهای فرهنگی غرب چگونه است؟ چه راهی برای مقابله با این آسیب وجود دارد؟

در دولت‌های غربی، نهادهای فرهنگی جدید در تداوم ساختار فرهنگی آن‌ها بوجود آمدند. برای مثال دانشگاه‌ غرب در ادامه‌ی سنت غربی پدید آمد. مدارس کلیسایی، سکولار شده و تبدیل به دانشگاه شدند؛ مانند دانشگاه آکسفورد. اما دانشگاه در ایران به صورت ناگهانی و به عنوان یک عنصر زائد و بیگانه با زیست‌بوم پدید آمد و هم‌چنان هم بلاتکلیف است. دیگر نهادهای فرهنگی ما هم به تبع همینطور هستند هیچ‌ خاستگاه درون‌زایی ندارند. ساختارهای سنتی فرهنگ ما مانند هیئات، مدارس علمیه، نهاد زیارت، نهاد وقف و غیره بوروکراتیزه نشده یک‌مرتبه استوار شدند و در کنار آن‌ها هم نهادهای مدرن تأسیس شدند که همین موجب بیگانگی می‌شود. ساختار مدرن هم روی دوش اقتصاد نفتی سوار شد. درچنین جامعه‌ای یک نظام اقتصادی پویا و زنده‌ای وجود ندارد. در نظام‌های اقتصادی که مبتنی بر تولید و چرخش سرمایه‌ی درون‌زا است، نهاد فرهنگی به نهادهای اجتماعی وابستگی پیدا می‌کند. اما در اقتصاد نفتی اینطور نیست. پول بادآورده‌ای که حاصل زیست و زندگی نیست نمی‌‌تواند همبستگی عمیق بین نهادهای دولتی و جامعه ایجاد کند. این میراث بیگانه به جمهوری اسلامی می‌رسد و هیچ تغییری هم حاصل نمی‌شود. ارزش‌ها تغییر می‌کند، برای مثال وزارت فرهنگ به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تبدیل می‌شود اما ساختارها بدون تغییر باقی‌مانند. البته تلاش‌های مثبتی هم در راستای ارتباط سنت با فرهنگ مدرن انجام شد.

پس از انقلاب نهادهایی تشکیل می‌شوند که تلاش می‌کنند با رجوع به سنت ساختارهای بروکراتیک را بشکنند. تأسیس سپاه پاسدارن در کنار ارتش که یک نهاد نظامی مدرن است از همین جنس است. ایده‌ی اساسی سپاه، تشکیل نهاد ایرانی جنگ بود. نهادی که ساختار نظم مدرن را شکست و ما با کمک همان توانستیم جنگ را شکست دهیم. نهضت سوادآموزی، جهادسازندگی، دانشگاه‌های دوزیست مانند دانشگاه امام صادق از جمله گشایش‌هایی بود که نهادسازی‌های بعد از انقلاب ایجاد کرد. تشکیل سازمان تبلیغات اسلامی، نهاد روحانیت، هیئت و غیره در نتیجه‌ی همین تلاش پدید آمدند. ما باید داشته‌های فرهنگی خودمان را تبدیل به نهاد فرهنگی مدرن کنیم نه اینکه داشته‌هایمان را در ساختارهای فرهنگی غربی جاگذاری کنیم. این مهم‌ترین تلاش برای از بین بردن بیگانگی فرهنگی است.

 هویت سیال ایرانی اسلامی در چهارچوب‌های بروکراتیک جایی ندارد

ایدئولوژی زدگی یکی دیگر از عناصری است که این انقطاع را بوجود آورد. تفاوتی هم نکرد. در دوره‌ی پهلوی هم ایدئولوژی ناسیونالیست غالب بود و الان ایدئولوژی اسلامی. یعنی تفکر انقلابی از یک تفکر زایای اجتماعی، تبدیل به یک ایدئولوژی ایستا و مانیفست سازمانی شد. مانند دستورالعمل‌های حجاب و پوشش.

 ایرانی مسلمان انقلابی،‌ هویت سیالی است که هر لحظه در متن جامعه در حال تغییر است و خود را با مناسبات جدید سازگار می‌کند اما وقتی این هویت در یک ساختار سازمانی قرار بگیرد نمی‌تواند سیال بماند و باید دارای چهارچوب و قوانین ثابت شود. چراکه ساختارهای بروکراتیک و قانونی برای اینکه بتوانند جامعه را از آشوب حفظ کنند، ماهیت پویا ندارند. دولت مدرن نیازمند قانون‌گذاری‌های ایستا است و قوانین شرع و فقه ما پویاتر از ساختار قانون مدرن است. قانون مدرن متناسب با استاندارهای نظام کارخانه‌ای است و چون ما با بنیادهای نظری آن آشنایی نداریم آسیب بیشتری می‌بینیم. در غرب متفکران بزرگی مانند کانت در وضع قوانین تأمل و تفکر کرده‌اند اما ما بدون تفکر فقط از آن‌ها استفاده می‌کنیم. پس حالا که از بنیادهای آن آگاه نیستیم از ضررهای آن بیشتر بهره‌مند می‌شویم. در چنین ساختاری ترس از تغییر وجود دارد. برای مثال ما حتی مسیرهای راهپیمایی‌مان را هم عوض نمی‌کنیم و هر ساله همان مسیر تکراری را طی می‌کنیم. چیزی شبیه به یک امر آئینی. حتی این چهارچوب‌ها درباره‌ی چادر مشکی هم مطرح است. چندین سال پیش نسل‌ّ‌های گذشته با چادرهای مدرن مثل چادر ملی و دانشجویی، مشکل داشتند. درصورتی که چادر یک ارزش فرهنگی است که فرم‌های نسبی دارد. حتی رنگ مشکلی چادر خودش یک پدیده‌ی مدرن است. تصور ذهنی ما این است که حضرت زهرا (س) چادر مشکی سر می‌کردند درحالی که چادر در آن فرهنگ رنگی بوده. همین چهارچوب‌ها لایه به لایه به ساختار فرهنگی ما افزوده می‌شود.

نیازمند الگوی جدیدی از بروکراسی مردمی هستیم

مردمی شدن در ساختار و عمل چه الزاماتی دارد؟ اگر قرار باشد نهادهای فرهنگی از اقتصاد نفتی فاصله بگیرند باید سراغ چه طرح جایگزینی بروند؟

مردمی شدن در ساختار مدرن معنایی دارد که ما آن را نفهمیدیم. مردمی‌سازی در عمل تبدیل به اقتصاد خصوصی و نظام‌سرمایه‌داری شده است. اقتصاد سرمایه‌داری بازی را مصادره می‌کند چون طرح مشخصی برای دولت‌زدایی و مقرارت زدایی دارد و ما بازی را می‌بازیم چون هیچ ساختار دیگری برای مردمی‌سازی نداریم. پس هر زمان از مردمی‌سازی صحبت کردیم یا شعار دادیم یا عملاً آن را به بازار آزاد سپردیم. ساختار بازار آزاد با مردمی‌ شدنی که در پی آن هستیم بسیار متفاوت است. یک‌سوی اقتصاد ما نفت است و سوی دیگر آن اقتصاد بازار آزاد، طرح و ایده جمهورری اسلامی برای یک نهاد فرهنگی کجای این دو قرار می‌گیرد؟

اقتصاد سیاسی نهاد فرهنگی در جمهوری اسلامی نه با اقتصاد نفتی سازگار است نه با اقتصاد سرمایه‌داری و طرح جایگزینی هم ندارد. مردمی‌سازی به حرف اتفاق نمی‌افتد باید الگوی بروکراسی مردمی آن طرح شود. مثلاً الان در سازمان تبلیغات اسلامی برای اقتصاد مردمی تبلیغات می‌کنند اما آیا ساختار اقتصادی سازمان تبلیغات و بودجه آن تغییر کرده است؟ همچنان بودجه‌ی خود را از نفت تأمین می‌کند. اگر هم بخواهند این روش را تغییر دهند از الگوهای غربی استفاده می‌کنند. مثلاً استارت‌آپ راه‌اندازی می‌کنند. وقتی ما می‌گوییم مردمی‌سازی، یعنی اقتصاد ما بر دوش مردم است.

قبل از انقلاب ساختارهای سنتی کلاسیک به دلیل گاردی که با دولت مدرن داشتند، خود را حفظ کرده بودند اما پس از انقلاب ما آن‌ها را هم از دست دادیم. نهادساز‌ی‌های جدیدی که بر مبنای ساختار فرهنگی کهن در ایران شکل گرفتند، تیغ دو دم است؛ از یک طرف نهاد مدرن را بومی می‌کند و از طرف دیگر امر بومی‌ را مدرن می‌‌سازد. مثلاً ما در گذشته هیئتی داشتیم که به شکل سنتی کار خودش را می‌کرد اما حالا سازمان هیئت داریم که مداح را بیمه می‌کند، هیئت‌ را ثبت و در ساختار بروکراتیک قرار می‌دهد و آن‌ها در تلویزیون که یک رسانه‌ی مدرن است، نشان می‌دهد، یعنی همان چیزی که دست نخورده باقی‌مانده بود را هم خراب می‌کند. یا مثلاً حوزه‌های علمیه تا قبل از انقلاب بودجه‌ی خود را از خمس و زکات تأمین می‌کردند اما حالا چطور؟

مردمی‌سازی اقتصاد فرهنگی، نقطه‌ی دشوار تغییر

آیا فقط با تغییر منابع اقتصادی نهادهای فرهنگی می‌توانیم شکاف بین آن‌ها با مردم را کم‌تر کنیم؟

 بخش مهمی از مسیر مردمی‌‌سازی، حرکت به سمت اقتصاد مردمی است و این نقطه‌ی دشوار آزمون است. اقتصاد هم فقط به مثابه‌ی درآمد نیست به معنای ارتباط ارگانیک با مردم است. به طور مثال حوزه‌ی هنری سال‌‌ها است در این محل است، ارتباط ارگانیک آن با این محل چیست؟ همین پارسال تمام پارکینگ‌های محل را برای زدن بنرهای اربعین اشغال کرده بودند، این مردمی‌سازی است؟

در دنیا اما به سمت دیگری رفته‌اند، دانشگاه دیگر دیوار ندارد و دانشجو در محیط ارگانیکی بین فضای تحصیلی و محیط شهری زیست می‌کند و اینگونه نیست که در دانشگاه به چیزهای فکر کنند که از محیط شهری پیرامون متفاوت باشد. ما حتی خودمان را از برخی تجربیات فرمال پست مدرن هم محروم می‌کنیم. 

بخشی از مشکلات با بازاندیشی نظری رفع می‌شود

ما با امور به صورت بنیادین برخورد نمی‌کنیم. به ساختارها، نهادسازی‌ها و قانون‌ها فکر نمی‌کنیم. تاریخچه‌ی آن‌ها را مطالعه نمی‌کنیم. ما تاریخ نهادهای فرهنگی را نمی‌نویسیم. مثلاً بسیاری از تجاربی که در بنیاد قرب و خاتم الاوصیا اتفاق افتاد، دوباره در سازمان تبلیغات جدید تکرار شد. چون بازاندیشی نظری نمی‌کنیم. بخشی از این‌ها با یک بازاندیشی مفهومی رفع می‌شود. علوم انسانی چگونه در غرب شکل می‌گیرد؟ بخش مهمی از آن این است که باز اندیشانه تجربه تاریخ خود را تئوریک می‌کنند. تجربه‌ی جهاد سازندگی یا بسیج مستضعفین برای ما فقط یک سری موضوعات شعاری برای افتخار کردن است. در کنار این باید برگردیم و تجربیات به وجود آمدن این نهادها را بررسی کنیم. ما فقط به عنوان یک مدل از آن‌ها آرمان‌سازی می‌کنیم.

چرا هیچ‌وقت از تبعات منفی جهادسازندگی صحبت نمی‌کنیم. جهادسازندگی تمام اقلیم‌های ما را یکدست کرد. کپرها را از بین برده و برای کسی که زیستش با آن محیط خو گرفته بود، خانه‌ی سیمانی ساخت. کار جهادی برای ما کاربرد ایدئولوژیک و افتخاری دارد. فقط به دنبال مانور ارزشی هستیم. پروپاگاندا تبدیل به ایده‌ی مرکزی کار فرهنگی در جمهوری اسلامی شده است. اسم آن هم بصیرت و تبلیغ است. همه‌ی مسئله‌ی فرهنگ این نیست که دیگران را توجیه کنیم، بخشی از آن نیز این است که باید خودمان آن را بفهمیم و پرسش‌هایمان را مطرح کنیم. هنوز تکلیف خودمان مشخص نیست اما دیگران را توجیه می‌کنیم. عده‌ای هدایت می‌شوند و با عده‌ی دیگر که مخالفت می‌کنند برخورد قضایی داریم. تمام مفاهیم اساسی انقلاب در بحران مفهومی قرار دارند. تعارض بین جمهوریت و اسلامیت هنوز حل نشده است و دائماً باید درمورد آن تامل و بازاندیشی شود. اگر به عنوان یک امر مفروض و درست در نظر گرفته شود از کار افتاده و متصلب می‌شود.

 یکی از خط‌هایی که ما در پژوهشکده باز کردیم تجربه‌نگاری نهادهای فرهنگی بعد از انقلاب است. اما چون گرایش آدم‌ها گرایش‌های ایدئولوژیک است همه‌ی تجربه نگاری‌ها به افتخار کردن و پروپاگاندا تبدیل می‌شود. البته همین که از کلی نگری به مرحله‌ی جزئی‌نگری رسیدیم یک مرحله پیشرفت است. هرچند نقدی در آن وجود ندارد و راه‌حلی به دست ما نمی‌رسد.

خود حوزه‌ی هنری نماد تبدیل یک نهاد پویا به یک بروکراسی خشک فرهنگی است. زمانی در اینجا سینماگرانی چون مخملباف و مجیدی، نقاشانی چون صادقی و  پلنگی در کنار یکدیگر کار می‌کردند اما حالا چه؟ هنرمند در حوزه‌ی هنری تبدیل به کارمند شده است.

مثلاً وزارت فرهنگ و ارشاد را تشکیل دادیم که بتواند کارهای مورد نیاز هسته مرکزی انقلاب اسلامی را انجام دهد، بعد دیدیم نمی‌تواند،‌ رفتیم نهادهای فرهنگی انقلابی‌تری مانند قرب و خاتم را تشکیل دادیم. و دوباره همان‌ها هم وارد این چرخه‌ی بروکراسی شدند. حاج حسین یکتا به عنوان کسی که بروکراسی پذیر نبود بنیاد خاتم را به عنوان یک نهاد فرهنگی پویا تأسیس کرد اما آن‌ هم چون اقتصادش نفتی است فقط پول توزیع کرد. سازمان تبلیغات هم همینطور است. کوهی از بحران‌های تاریخی تلنبار شده به ما ارث رسیده و این بحران‌ها با نیت پاک و مردمی که حل نمی‌شود. باید سازوکار بودجه‌ی این سازمان مشخص شود.

ما نیازمند یک حرکت ضد بروکراتیک هستیم؟‌

صرفاً با ایده‌های رادیکال ضد بوروکراتیک فقط  اوضاع بدتر می‌شود. مثلاً آقای سرافراز قصد داشت بت سیستم را بشکند اما به قدری تندروی می‌کند که نیروهای محافظه‌کار با قدرت بیشتری برمی‌گردند. وقتی که می‌گوییم بوروکراسی مسئله‌ی جامعه‌ی ما است به این معنی نیست که بخواهیم بت بروکراسی را بشکنیم و گفتمان انقلاب را وارد کنیم. زمانی که من اشراق را تحویل گرفتم چون دوستان قبلی ایده‌های انقلابی خاصی داشتند هیچ‌ اتاق یا صندلی مشخص به افراد نداده بودند و آنجا را به بی‌ساختاری لجام گسیخته تبدیل کرده بودند. . به تدریج با آزمون و خطا به مدل ارزیابی مناسب می‌رسیم ولی در سازمان‌هایی مانند سپاه، هفته‌ای یک مرتبه چارت سازمانی به راحتی عوض می‌شد – انگار نقاشی است -. از نهادهای بالادستی هم اعلام رضایت نسبت به این شرایط می‌شود و کسی به دنبال تغییر نیست.

ایده‌ی بعضی‌ها این است که ما از هیئت به عنوان نماد یک سازمان آرمانی و ایده‌آل استفاده کنیم و آن را جایگزین بروکراسی کنیم. ترس ما از این مسئله این است که از هیئتی‌گری فقط بی‌نظمی آن باقی‌بماند.

البته ما اندیشکده‌ی هیئت هم تاسیس کردیم و حرف بنده در آنجا این است که نهاد هیئت در نسبت با ساختار بروکراسی مدرن باید به چه شکل باشد و سازمان تبلیغات چه مقدار حق مداخله در اکوسیستم سازمان هیئت دارد؟ کجاها نباید دخالت کند و اجازه دهد نهادهای فرهنگی به طور آزادانه فعالیت کنند؟ تصور حاکمیت این است که برای همه چیز تعیین و تکلیف کند. این دیدگاه نهادگرا که اتفاقاً مدرن است، نتیجه‌اش می‌شود ‌استانداردسازی مناسک مذهبی.

مسیری برای تغییر

مناسبات ساختاری حاکم بر صحنه با تغییر نیروی انسانی تغییر نمی‌کند‌ البته که وجود نیروی جوان و جدید برای تجدید نظر در مناسبات ساختاری و بازاندیشی ضروری است. هرچند نیروی جوان هم تا زمانی که رویکردی برای تجدید نظر ساختاری وجود داشته باشد،‌ مفید است در غیر این صورت به نمادهای نمایشی بی‌فایده تبدیل می‌شود.

می‌توانیم از تجارب جهانی استفاده و آن را  اقتباس کنیم. این سطح از مطالعات راهبردی نقطه‌ی پیوند بین علوم انسانی و استفاده‌‌ی راهبردی از فهم علوم انسانی در دنیای مدرن بر اساس تجارب تاریخی خودمان در انقلاب است. باید غرب، مناسبات ساختاری، تاریخ تطور نهادهای فرهنگی در ایران معاصر و تجربه‌ی تاریخ خودمان را بشناسیم و به یک مدل عملی دست پیدا کنیم. البته که مثلاً در برهه‌ای هم دستاوردهایی در حوزه‌ی سریال‌سازی داشتیم که ما را به امپریالیسم فرهنگی در منطقه تبدیل کرد. ما باید تلاش کنیم تا به سمت کالایی‌سازی فرهنگ قدم برنداریم. مانند اتفاقی که برای مداحی افتاد.

چگونه می‌توان از اقتصاد وقف، نذر و خمس و نهادهای اقتصادی دینی استفاده کرد؟ الان نهاد وقف در اختیار آقای خاموشی است. دورانی که آقای رئیسی در آستان قدس بود، ما به ایشان پیشنهاد دادیم که راجع به این موضوعات فکر کنید و این ها را در علوم انسانی وارد کنید. مثل نهاد زیارت و وقف. طرح خام و پخته هم منظورمان نبود. باید فکر کرد چطور در دنیا معاصر می‌توان از این موارد استفاده کرد.

مناسک اربعین و محرم

مناسک محرم و عاشورا زنده‌ترین جلوه‌گاه فرهنگ ایرانی است و حتی به نظرم به اندازه‌ی مراسم نوروز،  ایرانی است. نهاد زیارت و عزاداری، اقتصاد خاص خودشان را دارند و حول محور مردم می‌چرخد. مداحان از مدیران فرهنگی نیز هوش و فهم فرهنگی بیشتری دارند، چون با مردم کار می‌کنند، از مردم پول می‌گیرند و  مردم باید از سخنان آن‌ها لذت ببرند؛ بنابراین خود را با جامعه تنظیم می‌کنند. همچنین دیدگاه‌های فرهنگی مداحان و منبری‌های مردمی – غیر تلویزیونی – دیدگاه‌های منعطف‌تری نسبت به کسانی است که در بروکراسی فرهنگی قرار گرفته‌اند.

برخی نهادهای فرهنگی ما خارج از سیستم و ارزیابی گریزاند

ما الان هم مدلی برای ارزیابی نداریم؟

نهادهای فرهنگی خیلی قائل به ارزیابی نیستند. نهادهایی مثل صداوسیما که مستقیم با مخاطب در ارتباط است و از آن بازخورد می‌گیرد استثنا است اما نهادهای فرهنگی مانند شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، بنیاد مستضعفان، معاونت فرهنگی سپاه چون بازخورد مستقیمی از مردم نمی‌گیرند قابل ارزیابی نیستند.

برای ارزیابی مدل وجود دارد ولی یک روش منسجم پاسخگوی وضعیت ما نیست. چیزی که هست ترکیبی از اقتصاد سوسیالیستی و بازار آزاد و عناصر و ایدئولوژیک است.

 این نهادها فقط برای مردم قابل ارزیابی نیستند یا برای دولت و حکومت هم به همین شکل است؟

 حاکمیت نیازی به اندازه‌گیری آن‌ها نمی‌بیند چراکه تأثیر واقعی بر رأی مردم ندارد، پس اهمیتی هم ندارد. در این بین ما نهادهای فرهنگی حاکمیتی هم داریم که پدرخوانده هستند. خودشان درست و غلط تعیین می‌کنند و به نوعی حصار ارزشی دارند. این نهادها ارزیابی ناپذیرند. خودشان در جایی قراردارند که می‌خواهند دیگران را ارزیابی کنند.

ماجرا این است که بعد از انقلاب ما متوجه شدیم نهادهای بروکراتیک به درد نمی‌خورند پس ساختارهای موازی و خارج از سیستم تشکیل دادیم؛ نهادهایی وابسته به سپاه و رهبری. بخشی از مسیر حرکت به سمت مردمی شدن پاسخ به این سوال است که چه کسی این نهادها را تعیین می‌‌کند و چه کسی آن‌ها را مدیریت می‌‌کند. اگر بخواهید اعتراض کنید هم نام رهبری مطرح می‌کنند. اگر مردمی هستید پس باید قدرت خود را از مردم گرفته باشید. من نمی‌گویم ساختار این سازمان‌ها هم باید انتخابی شوند و با رفتن دولت‌ها تغییر کنند. به هرحال کار فرهنگی بلند مدت است و چون در ساختارهای انتخابی مسئولین دائم در حال تغییر هستند، امکان برنامه‌ریزی بلند مدت وجود ندارد. فقط شانس این وجود دارد که در یک دوره‌ای یک کار خوب بلند مدت هم انجام شود.

نهاد رهبری در شکل اصیل و ارگانیک خود نقطه‌ی تماس مردم با حاکمیت است. نهاد رهبری خارج از بروکراسی است و به میزان فاصله‌ای که با ساختار بروکراتیک دارد، مردم و حاکمیت را نمایندگی می‌کند. من معتقدم نهادهایی که ذیل رهبری شکل می‌گیرند کار ویژه‌شان این است که کمک کنند تا رهبری رابطه‌شان با مردم وسیع‌تر شود. اما الآن خود رهبری دارند این کار را می‌کنند و این نهادها چندان کمکی نمی‌کنند. چشم امید تمام دغدغه‌مندان فقط به شخص خود ایشان است. روشنفکران معتقدند دوگانه‌ی نهادهای مردمی و نهادهای حاکمیتی در انتخابی و انتصابی بودنشان است. درحالی‌ که در بیشتر مواقع همان نقاطی که به رهبری مربوط است مردمی‌تر از بخش‌های انتخابی قدرت است. دلیل آن هم این است که آن بخش‌ها بروکراتیزه شده و این سمت روحیه‌ی انقلابی و مردمی خود را حفظ کرده است.

رهبری در جامعه‌ی ما هم از ساختار بروکراتیک حمایت می‌کند هم از افرادی مانند شهید سلیمانی و آقای کاظمی آشتیانی خارج از سیستم حمایت می‌کند؛ چون می‌داند که مردمی هستند.
*عکس از محسن سیدی/ حوزه هنری

ارسال نظر: